دلبر اغواگرp4.s3🤡🤡
بعد هزاران قرن اومدم با پارت جدید
🤡
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_24」
اروم دست کوچیکش رو تو دستم گرفتم و پماد زدم
اشکاش میچکید
وقتی کارم تموم شد کنارش نشستم و اروم دست هامو دور شونه هاش انداختم
هنوز اشک میریخت
_واسه چی گریه میکنی ؟؟هنوز میسو.زه؟
با چشمای اشکی نگام کرد
_هم دستم میسوز.ه هم اینکه من یه دونه لیوان شکستم
با چشمای مظلوم نگام کرد و هق هقش بلند تر شد
_به خدا لیز خوردم ،دست خودم نبود شکست
چشمای منو مامان گرد شد
_تو الان داری واسه یه لیوان گریه میکنی ؟؟
_اخه شما منو د.عوا میکنین
_واسه چی باید سر این موضوع چرت تو رو د.عوا کنم؟؟؟
_اخه تو خونه بابام منو د.عوا میکردن
با ناباوری نگاش کردم ،مگه میشه ؟؟؟
موهاش رو نوازش کردم
_توی این خونه از این خبر ها نیس
مامان خودش رو نزدیک تر کرد
_بیا عزیزم بریم بهت یه مسکن بدم بخوری یکم استراحت کنی
بی حرف با مامان به اتاق رفت
اما من هنوز فکرم پیش این بود که چجوری دلشون میاد دختر به این پاکی و ملوسی رو د.عوا کنن
به سمت آشپز خونه رفتم و خورده شیشه ها رو جمع کردم
به اتاق نارین رفتم ،هنوز بیدار بود
_از فردا باید بری مدرسه ،امشب باید زود بخوابی
با ذوق نگام کرد
_چشم اقا شاهان
میل شدیدی به بو.سیدنش داشتم اما برخلاف دلم به سمت بیرون از خونه رفتم
نارین
باورم نمیشد منو د.عوا نکردن
توی خونه بابام هر وقت چیزی میشکستم بابا د.عوام میکرد
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••