روز و شب عاشقی
برو ادامه
خب بریم برای اولین پارت
مثل همیشه داخل اتاقم نشسته بودم و داشتم به عکسامو نگاه میکردم دلم براش تنگ شده بود باز یاد اون روز افتادم و باز اشک هام راه خودشون رو پیدا کردن اون روز روزی که سرنوشت برای من و اون راه جدایی رو نوشت روزی که بر سر یک دعوای خانوادگی مسخره من و اون از هم جداشدیم بزارید برتون بگم چیشد
گذشته:
امروز خوشحال بودم چون که امشب جک و خانوادش میخواستن بیان خونمون ساعت 7 بود رفتم که آماده بشم و اون ها ساعت 8 میومدن رفتم یک لباس عروسکی صورتی که جک برای کادوی تولدم بهم داده بود پوشیدم یک ریمل زدم و یک رژ لب صورتی خیلی اهل آرایش کردن نبودم موهام رو اتو کردم و مدل کردم کفش صورتی پاشنه بلندم رو هم پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون ساعت 7 و 40 دقیقه بود نگاهم به بابا افتاد که داشت با تلفن حرف میزد و حسابی عصبانی بود
برای پارت بعد 5 لایک و کامنت