دلبر اغواگرp2.s3☠️🤡
عاحح
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_22 」
_وای عشقم چرا اینجوری میکنی؟؟
چونه اش رو مح.کم گرفتم
_من عشق تو نیستم ،دیگه هم منو به این اسم صدا نزن
با چشمای گرد نگام کرد
من دلم بکر و ناب بودن نارین رو میخواست ،از دختر های دست خورده حالم بد میشد
_پولت رو واریز میکنم از اینجا برو
به سمت پنجره رفتم و سیگاری روشن کردم
از پشت بغلم کرد
_چرا اینجوری شدی شاهی
با چشمای برزخی نگاش کردم
_دیگه نمیخوام باهام دختر خاله بشی و ایممنو مخفف بگی ،حالا هم اگه میخوای سالم بمونی پات رو از اینجا ببرن بیرون
با چشمای ناراحت از خونه رفت
سر در.دم هر لحظه بیشتر میشد
یه حسی بهم میگفت باید برم پیش نارین تا این دلم اروم بشه
سویچ ماشین رو چنگ زدم و با سرعت بالا به سمت خونه بابا حرکت کردم
اروم در خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم
همه خواب بودن
وقتی به اتاق نارین رسیدم در رو باز کردم
مثل گربه های ملوس خوابیده بود و بالش منو بغل کرده بود
خنده ای روی لب هام اومد
اروم پشتش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم
تو خواب تکون خورد و به سمتم چرخید
دوباره سرش رو به سین.ه ام فشا.ر داد و خوابید
سرم رو توی موهاش بردم
عطر موهاش حالم رو بهتر کرد ،سر در.دم بهتر شده بود ،اینقدر نفس عمیق کشیدم که خوابمبرد
صبح با تکون های ریزی بیدار شدم
هم زمان نارین هم بیدار شد و جی.غ کشید
چشمام گشاد شد
_چیشده؟؟؟
_وای اقا شاهان ،شما که دیشب برگشتین به خونه خودتون ،خنده تو گلویی کردم
_ناراحتی اومدم پیشت؟؟
هول زده سرش رو تکون داد
_نه ،فقط یکم تر.سیدم
لباسی که تنش کرده بود یقه بازی داشت
چشمام میخ بالاتنه اش شده بود
اب دهنم رو با صدا قورت دادم ،دستی توی موهام کشیدم تا اروم بشم
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
۱۷۷۰کاراکتر🤡
ژونننن
واسه پارت بعدی۱۰ لایک ۵ کامنت