دلبر اغواگر p10.s2☠️
پارت اخررررر🤡
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_20 」
اقا شاهان به سمت مغازه خرس ها رفت
_کدوم رو میخوای کوچولوی ناز نازی ؟؟؟
با خنده دویدم به سمت مغازه و یه خرس که اندازه قد خودم بود رو نشون دادم
اقا شاهان با خنده نگام کرد
_اینکه از تو بزرگتره نمیتونی بغلش کنی
_ولی خیلی نرمه
از پشت بغلم کرد و محکم فشارم داد
_تو هم نرمی
چقدر شیطون بود
داخل مغازه رفتیم با شنیدن قیمت دود از سرم بلند شد
_اقا شاهان ولش کنین خیلی گر.ونه
_تو کاریت نباشه خانم قِزی
چشمام اندازه توپ تنیس شد ،بهم گفت خانم قزی
وقتی خرید به فروشنده گفت با یه ماشین دیگه به خونه بیارن
_خانم کوچولو چیز دیگه هم میخواد.؟؟
با شرم نگاش کردم
_نه اقا شاهان ممنون
به سمت خونه رفتیم ،وقتی رسیدیم با ذوق نایلون وسایل مدرسه رو بلند کردم ولی خیلی سنگین بود
اقا شاهان ازم گرفتش
_نمیخواد شما بلند کنی ،شما فنچ کوچولو هستی
_اقا شاهان امروز حیوون دیگه هم هست به من نسبت بدین ؟؟؟
یکم حالت تفکر به خودش گرفت
_اره تو دقیقا مثل پیشی های ملوسی که آدم دوست داره فقط تو بغلش فشارش بده
غرق لذت شدم ،تا حالا هیچ کس اینقدر بهم محبت نکرده بود
داخل رفتیم ،مادر جون با دیدن ما لبخند زد
_وای عزیزم بیار ببینم چیا خریدی ،من بیشتر از تو ذوق دارم
با لبخند وسایل رو از نایلون بیرون کشیدم
با دیدن هرکدوم جی.غ آرومی میکشیدم
اقا شاهان کنارم نشست و لپم رو کشید
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••