دلبر اغواگرp9.s1☠️
پارت اخر فصل یک🙃🚶♂️
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_9 」
_دختر کوچولو قهر کرده؟
جوابی بهش ندادم
سرش رو نزدیک اورد
_چرا اینقدر ناز نازی هستی ،مگه چی گفتم که ناراحت شدی
باز هم جوابش رو ندادم
یه دست زیر گردنم انداخت و به سمت خودش منو برگردوند
هنوز اشکام میچکید
صورتم رو قاب گرفت ،با شست اشکام رو پاک کرد
_خانم کوچولو باهام قهر کرده؟
لبم رو زیر دندونم بردم که چشماش میخ لبام شد
_داری منو دا.غ میکنی حواست هست؟اگه دا.غ بشم باید خودت منو اروم کنی ها
با خجالت چشمام رو بستم
_لامصب دارم بهت میگم دلبری نکن ،چشماتو با ناز واسم میبندی؟؟
با تعجب نگاش کردم که لبخند زد
برای اولین بار بود که لبخندش رو میدیدم
به شدت جذاب بود و زیباتر میشد
سریع لبخندش رو خورد
_بیا ناهار بخوریم ،دیگه هم مثل دختر کوچولو ها قهر نکن ،باشه؟
سرم رو تکون دادم
_دستت رو ببینم
استین پیرهن رو بالا زد
_دستش بشک.نه
_نه بابام رو نفر.ین نکن
کمکم کرد بلند بشم
زیر بغلم رو گرفت و منو به سمت اشپزخونه برد
از توران خانم و آقا جهان خجالت میکشیدم
به کمک شاهان نشستم
این بار شاهان واسم برنج ریخت
با گرسنگی زیاد شروع کردم به خوردن
وقتی غذا تموم شد بلند شدم کمک اکرم خانم که مستخدم بود بکنم اما توران خانم اجازه نداد
_عزیزم برو استراحت کن ناسلامتی روز اول ازدواجتونه
شاهان میخواست از خونه بره بیرون که اقا جهان دستش رو گرفت
_امروز پیشش بمون ،حق نداری جایی بری
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
یاحححححح پارت اخر بود این [پارت اخر فصل1] 🤭🚶♂️💀