دلبر اغواگرp8.s1
بر گشادی قلبه کردم😐
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_8 」
بهم نزدیک شد و زیر تاپ رو گرفت
_خودم در میارم تا خجالتت بریزه
تا اومدم مخالفت کنم تاپ رو از تنم بیرون کشید
هین بلندی کشیدم
نگاهش خمار شد و خیره به بدن بر.هنه ام شد
زیر لب با خودش حرف میزد
_لعنت بهش چه بدنی داره
با دستایی که یکم میلرزید پیرهن رو تنم کرد
با هم به سمت اشپز خونه رفتیم
پوران خانم و آقا جهان پشت میز نشسته بودن
اقا جهان پدرانه بغلم کرد و پیشونیم رو بوسید
_بیا بشین بابا جان
با خجالت نشستم
بوی زرشک پلو با مرغ توی بینیم پیچید و دلم رو مالش داد
_شاهان واسه زنت غذا بکش
شاهان اخم کرد
_مگه خودش دست نداره
اشک تو چشمام حلقه زد
خودم دیس برنج رو برداشتم ،به خاطر اینکه دستم کبو*د بود دستم داشت رها میشد که اقا جهان محکم دیس برنج رو گرفت
_آخ
پوران خانم نگران نگام کرد
_چیشد عزیزم ،دستت در.د گرفت؟
با بغضی که توی گلوم بود جواب دادم
_دستم کبو*ده واسه همین ..
دیگه نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم از جام بلند شدم و به سمت اتاق دویدم
خودم رو روی تخت انداختم و به این اقبال سیاهم گریه کردم
سرم رو تو بالش کردم و بلند تر گریه کردم
صدای بحث و د*عوای اقا جهان با شاهان رو میشنیدم اما دیگه واسم مهم نبود
در اتاق باز شد و یکی وارد اتاق شد
با بوی عطر تلخ شاهان با تر.س بیشتر سرم رو توی بالش کردم
کنارم روی تخت نشست و دست کبو.دم رو نوازش کرد
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈•••••