𝟑𝟔𝟓 روز با تو part ¹⁸
سلاممم به همه بعد هزاران قرن اومدم که پارت بدم بعد یه ماه اومدممممممم خوش اومدم حالا ادامه
از زبون مرینت ...
رفتیم تو آسانسور آدرین داشت منو درسته قورتم میداد خیلی عصبی شدم خواستم برگردم یه داد خوشگل روش بزنم که آسانسور به طور وحشتناکی وایستاد و همه جا خاموش شد نمی دونم چرا ولی خیلی میترسیدم آدرین هم هول کرده بود ...
آدرین: نمی دونستم چی کار کنم مرینت هم ترسیده بود گوشیمم کار نمی کرد از مرینتم همین طور
الکس : پس این دوتا کجان داشتم تو اتاقم دنبال یه پرونده میگشتم که منشی اومد تو اتاقم
منشی: آقای بوناچیچ
الکس: چیه چرا هول کردی
منشی : آقا خانمتون با آقای آگرست توی آسانسور گیر افتادن ..
الکس: چییی پس چرا من الان خبر دار شدم
سری رفتم از اتاق بیرون دیدم همه جلوی آسانسور جمع شدن نگران مرینت بودم آخه اون مشکل تنفسی داره
ادرین: به مرینت نگاه کردم رنگش کلا پریده بود با ترس رفتم سمتش
مرینت حالت خوبه ؟؟
مرینت: خو ... خوبم
آدرین: نه نه خوب نیستی
☆ راوی ☆
مرینت کم کم چشماش بسته میشه آدرین مرینتو بغلش میکنه میزارتش رو زمین چند بار آروم میزنه رو صورتش ولی مرینت جواب نمی ده که نمی ده ...
آدرین: آروم نزدیکش شدم باید یه کاری میکردم لبامو گذاشتم رو لباش میخواستم یکم نفس بهش بدم ولی نمی شد بازم کوششمو کردم لبامو گذاشتم رو لباش یه نفس محکم بهش دادم که یهو نفس عمیقی کشید لبامو سری از لباش جدا کردم همون لحظه آسانسور درست شد مرینتو بغل کردم در آسانسور باز شد الکس با نگرانی نگاه میکرد وقتی که مرینتو تو بغلم دید اول تعجب کرد و ترسید بعد تو چشماش عصبانیت موج میزد سری مری رو از بغلم گرفت مردک بیشعور ....
الکس: مرینت بغل آدرین بود اول ترسیدم بعدش عصبی شدم اون حق نداشت به مرینتم دست بزنه تا الان گذشته رو فراموش نکردم سری مری رو از بغلش گرفتم به دکتر خبر دادم بعد چند دقیقه دکتر اومد به مری سری یه سِرم زد چند دونه قرص هم داد بهم که وقتی به هوش اومد بهش بدم ....
مرینت: چشمامو باز کردم دیدم که توی یه اتاقم هیچی یادم نمیومد میخواستم از جام بلند شم که درد بدی تو دستم پیچید به دستم نگاه کردم دیدن سِرم هست به اتاق نگاه کردم لابُد اتاق کار الکسه همون موقع الکس اومد تو اتاق ....
الکس: مرینت عزیز حالت خوبه
مری: آره اره خوبم
الکس: بزار سِرم رو از دستت بکشم بیرون باید بیریم خونه یکم استراحت کنی خوب میشی دکتور گفت باید مراقب خودت باشی خیلی ضعیفی...
مری: باشه نگران نباش من خوبم
الکس : مرینت رو بلند کردم درست راه رفته نمی تونست رفتم تو پارکینگ گذاشتمش تو ماشین خودمم رفتم بالا باید کیفشو میآوردم...
مری: تو ماشین نشسته بودم که در باز شد فکر کردم الکسه میخواستم کیفمو از دستش بگیرم که دیدم اون آدرینه یهو آسانسور یادم اومد و اون کارش ...
آدرین: حالت خوبه مرینت
مرینت: با سردی : آره خوبم ممنون
آدرین: تو که مشکل تنفسی نداشتی چطوری مشکل تنفسی پیدا کردی آخه
مرینت: پوزخندی زدم گفتم
آره نداشتم ولی جنابعالی با دسته گلی که دو سال پیش به آب دادن پیدا کردم
ادرین: دو سال پیش ؟؟
مری : هه نکنه یادت رفته که چطوری قصد جونمو کردی بغض کردم با بغض گفتم ازت متنفرم آدرین حالم ازت بهم میخوره گم شوه از ماشین پیاده شوه نمی خوابیبینمت خیانت کار گم شوهههه ...
آدرین: از ماشین اومدم بیرون آه من چی کار کردم خیلی عصبی بودم با سرعت میروندم خاطرات دوسال پیش عین فیلم یادم میومد من مرینت دوست داشتم من مرینتمو از الکس میگیرم آره ....
مرینت: سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم اشکام همین جوری داشت میرفت یاد دوسال پیش افتادم یاد کار های الکس یاد کار های آدرین....
فلش بک به 2 سال پیش وقتی مرینت و الکس چطوری آشنا شدند ؟؟
کاتتتتتتتتتت
تماممممممم
خب خب اینم از یه پارت طولانی
بچه ها ببخشید بابت تاخیر خیلی چند روز سرم شلوغ بود بعدش که من یکم دستم خالی شد میخواستم که پارت بدم ولی مهسا موقت میکرد واس همون توی این وب این پارتو دادم ولی پارت بعدی رو توی وب لیدی پیدم
سوال های این پارت 👇
الکس چطوری دوسال پیش با مرینت آشنا شده بود ؟؟
الکس از کدوم گذشته حرف میزد که گفت من گذشته یادم نرفته ؟؟؟
آیا آدرین میتونه میرنتو به دست بیاره ؟؟
همه این سوالات توی پارت های بعدی مشخص میشه
شرط برای پارت بعدی
130 کامنت
35 لایک
بترکونید که بریم پارت بعدی
تا بعد
بای بای ❤️