دلبر اغواگرp7.s1☠️
خدایا بسه دیگه🚶♂️
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_7 」
اشکام دونه دونه میریخت و دستم در.د میکرد
بهم نزدیک شد و مماس با صورتم پچ زد
_قرار نیس از این به بعد به هر*زه بازی هات ادامه بدی ،فهمیدی ؟؟؟؟
اشکام میریخت
اون بهم گفت هر*زه
_فهمیدیییی؟؟؟
با دا.د بلندش از جام پریدم
_بله
دستش به سمت صورتم نزدیک شد که چشمام رو با تر.س بستم
منتظر بودم دستش روی صو*رتم فرود بیاد اما وقتی اتفاقی نیوفتاده چشمام رو اروم باز کردم
کبو*دی صورتم رو نوازش کرد
_این تن و بدن الان فقط متعلق به منه ،حتی نمیخوام بابام هم این ترقوه باریک و این پوست سفید رو ببینه
نگاهی دا.غ به بالاتنه ام کرد
_حتی نمیخوام برجستگی های تنت رو کسی ببینه
خندم گرفته بود
حتی به باباش هم حساس بود
صورتش نزدیک تر شد و بی طاقت گوشه لبم رو بو.سید
چیزی ته قلبم رو لرزوند
با چشمای خمار نگاش کردم
حرارت تنش از این فاصله هم احساس میشد
عقب رفت و در کمد رو باز کرد
پوران جون یه عالمه لباس واسم خریده بود
_اینا که همش بازه ،نپوشی بهتره
کلافه شده بود
_بیا یه پیرهن های خودم رو بپوش
یه پیرهن بهم داد که داخلش گم میشدم
_میشه برید بیرون تا لباسم رو عوض کنم ؟
با پررویی نگام کرد
_نچ ،من شوهرتم ،جلوی خودم عوض کن
با خجالت نگاش کردم
_اقا شاهان لطفا ،من خجالت میکشم
_ از بابام خجالت نمیکشی از من خجالت میکشی؟؟؟
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••