دلبر اغواگرp6.s1☠️
خدا گشادم کن پارتارو هی دارم میدم😐😂
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_6 」
ساعت هشت صبح بود که بیدار شدم
پوران خانم مادر اقا شاهان وارد اتاق شد
_وای عزیزم پس شاهان کجاس ؟
_نمیدونم پوران خانم من خواب بودم
با مهربونی کنارم نشست و دست سردمرو گرفت
_عزیزم بهم نگو پوران خانم ،بهم بگو مامان
انگار میخواست حرف بزنه اما نمیتونست
_میگم نارین ،دیشب شاهان بهت نزدیک شد؟
با گیجی نگاش کردم
_یعنی چی مادر جون
_یعنی بهت دست زد؟
با یادآوری دیشب خجالت کشیدم
_بله اما به خاطر من تا اخر ادامه ندادن
با اینکه زیاد راجع به این مسائل نمیدونستم و فقط از دوستام یه چیزایی شنیده بودم اما میدونستم در.د داره
پوران خانم یکم ناراحت شد
_اشکال نداره عزیزم ،من مطمئنم تو میتونی دل شاهان رو ببری از بس خوشگلی
کمکم کرد بلند بشم و برای صبحانه برم
صبحانه که خوردم احساس خستگی میکردم
این یه هفته اصلا نخوابیده بودم
روی کاناپه دراز کشیدم و به خواب رفتم
با صدای اقا شاهان با تر.س از خواب بلند شدم
هنوز تاپ نارنجی به تن داشتم
داشت با مادرش حرف میزد که چشمش به من افتاد
چشماش تو لحظه قرمز شد و به سمتم اومد که با تر.س به کاناپه چسبیدم
بازوی کبو.دم رو محکم گرفت که دلمضعف رفت
_اقا شاهان
منو با خودش به اتاق کشید و در و بست
مادرش پشت در التماس میکرد اما اون جواب نمیداد
منو روی تخت پر.ت کرد
_تو واقعا مغز توی سرت هست؟؟نمیدونی پدر من به این خونه میاد؟با تاپ دو بنده که همه دار و ندارت رو نشون میده توی خونه جولون میدی؟؟؟
ادامه دارد...
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
👋🏻☠️