پلبر اغواگرp5.s1☠️
ببینید دوستون دارم که واستون پارتا رو میزارم🤌🦋
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_5 」
با حس مزخرف از روی تخت بلند شدم
تازه فهمیدم هنوز با حوله بودم و لباسی به تن نداشتم
لباس ها رو پوشیدم و وارد تراس شدم
هوا سرد بود اما اتیش درونم رو خاموش میکرد
هم چنان بوی عطر تنش زیر بینیم بود
چشم بستم
پشت پلکام بدن بی نقصش نقش بست
کمی ایستادم وقتی یکم حالم بهتر شد وارد اتاق شدم
نارین با همون تاپ خوابش برده بود
اشکاش روی گونه اش خشک شده بود
بی حرف به طرفش رفتم
پتو رو روی بدنش کشیدم
توی خواب حتی معصوم تر از بیداری به نظر میرسید
با اعصابی داغون به سمت بیرون از خونه رفتم و سوار ماشین شدم
تا صبح دور خیابون ها میزدم و فکر میکردم
هر جوری فکر میکردم من اصلا آدمی نبودم که پایبند به زندگی مشترک باشم
هر جور شده باید شاهو رو پیدا میکردم
صبح به خونه خودم رفتم
اینقدر خسته بودم که بدون عوض کردن لباس هام به خواب رفتم
نمیدونم ساعت چند بود که بیدار شدم
بی حال به سمت اشپز خونه رفتم و کمی کیک و ابمیوه خوردم
نگاهی به ساعت کردم
ساعت یازده صبح بود
به سمت شرکت رفتم تا به کار های عقب مونده ام برسم
نمیدونم چقدر گذشته بود که گوشیم زنگ خورد
مامان بود ،پوف کلافه ای کشیدم
_بله مامان کاری داشتی
_پسرم چرا روز اول ازدواج این طفلک رو تنها گذاشتی
_مامان من بهت گفتم قرار نیست من اون دختر رو قبول کنم ،فقط برای حفظ ابروم این کار رو کردم
_عزیزم فقط یکم بیا اینجا دل این دختر هم خوش بشه گناه داره
چشمام رو بستم ،خیلی از لحاظ روحی خسته بودم
_باشه واسه ناهار میام
مامان با خوشحالی از من خداحافظی کرد
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈•••••
خو دیه تا پارت 10میزارم بعد میرم خونمون
😂👋🏻