دلبر اغواگرp3.s1☠️
فکنم طی روز اشتباهی قرص ضد گشادی خوردم خودم خبر ندارم😂
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_3 」
_مامان جان بابای اون دختر خیلی متعصبه ،همین ب*و*س و بغل هم واسه اون خیلی مایه ابرو ریزیه
چشمام رو با خستگی بستم
_شاهان برو باهاش زندگی کن پسرم ،اون دختر الان جز ما کسی رو نداره
به چشمای مامان نگاه کردم
_فقط تا وقتی که شاهو رو پیدا کنین ،وقتی پیدا شد دیگه نارین زن من نیس
با اینکه مامان ناراضی بود اما ناچار تایید کرد
_امشب پیشش بخواب عزیزم ،یه کم دلداریش بده ،این یه هفته خیلی اذ.یت شده
به سمت اتاق مهمان رفتم و حوله رو برداشتم
فقط اب سرد میتونست حالم رو خوب کنه
بعد از یه ربع دوش گرفتن حوله رو دور کمرم بستم و وارد اتاق شدم
با دیدن نارین که روی تخت نشسته بود و اشک میریخت حالم گرفته شد
_خسته نمیشی اینقدر آبغوره میگیری؟؟
سرش رو بالا اورد و من برای اولین بار چشمای ابی درشتش رو دقیق دیدم
با اینکه گوشه لبش پا*ره شده بود و گونه اش کبو.د شده بود اما هنوز زیبایی بیش از حد داشت
با خجالت هین کشید و سرش رو انداخت پایین
خنده ای کردم و گوشه تخت کنارش نشستم
اب از موهام چکه میکرد
_چه حسی داری خودتو انداختی به یه پسر پولدار و خوشتیپی مثل من؟؟
خودمو بیشتر کشیدم طرفش ،نزدیک گوشش پچ زدم
_تا وقتی شاهو پیدا بشه باید تحملت کنم اما حواست باشه خطا نری
با چشمای متعجب و و*حشت زده نگام کرد
_آ..آقا ..شاهان لطفا ،میشه من تا اخر عمر پیش شما باشم ؟؟
بیشتر نزدیکش شدم جوری که اگه ل*ب*م تکون میخورد پوست سفید پایین گوشش لمس میشد
_باید یه فایده ای داشته باشی که من نگهت دارم
_هر کاری بگین انجام میدم
_هر کاری ؟؟
سرش رو تکون داد
_تا وقتی که شاهو برگرده ت*خ*ت منو گرم کن
با گیجی نگام کرد ،هنوز منظورم رو نفهمیده بود
دستی به روسری سفید روی سرش کشیدم و با یه حرکت از روی سرش کشیدم که شوکه بهم نگاه کرد
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
چه کنیم دیگه زود ب زود پارت میزارم واستون چون این رمان رو کامل نوشتم
بزار ی چیز بگم تو کف بمونید این رمان300
پارته و حالا حالا ها تموم نمیشه😂👋🏻