تصویر هدر بخش پست‌ها

عمارت رویایے..❥

dream mansio

دلبر اغواگرp2.s1☠️

| 𝕬𝕸𝕴𝕽

ادامه مطالب برو تا کف نکردی🔪😂

•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_2 」‌
نارین هنوز داشت اشک میریخت 
دستای کوچیکش رو مشت کرده بود 
خانواده نارین بعد از بله گفتن نارین بدون حرف از خونه بیرون رفتن 
تنها کسایی که مونده بودن خانواده من بودن 
مامان کنارم اومد 
_شاهان بیاین غذا بخورین
بی توجه به نارین بلند شدم 
چند قدم که رفتم منتظر نارین شدم اما وقتی حضورش رو حس نکردم نگاهی به عقب انداختم 
نارین از جاش بلند شده بود اما کج راه میرفت 
با چشمای متعجب نگاش کردم 
اول فکر کردم داره نقش بازی میکنه اما وقتی چهره تو هم رفته از در.دش رو دیدم به سمتش رفتم 
اشکاش شدت گرفته بود 
هق آرومی زد 
قدش نصف من بود ،
_چیشده نارین؟؟
بدون اینکه بهم نگاه کنه جوابم رو داد
_چیزی نیس اقا شاهان شما برید من میام 
صدای ناز بچه گونش نسیم خنکی از قلبم رد کرد
_پات در.د میکنه 
لبش رو زیر دندو.ن گرفت 
_ازت پرسیدم پات در.د میکنه؟؟؟
وقتی جوابی ازش نشنیدم یه دست زیر بغلش زدم و کمکش کردم راه بره 
وقتی به میز رسیدیم روی صندلی نشست 
مامان با لبخند نگام کرد اما نمیدونست من فقط حس انسان دوستانه دارم نه چیز دیگه 
_اکرم خانم لطفا غذا ها رو بیار 
وقتی میز چیده شد بی اشتها کمی برنج ریختم و خورشت 
مامان واسه نارین غذا کشید 
وقتی شام خوردیم مامان دستم رو گرفت و کنار سالن کشوند
_شاهان امشب کنار این دختر بمون ،خونه خودت نرو
با بهت نگاش کردم 
_مامان واقعا فکر کردی من به دست خورده داداشم‌ دست میزنم ؟؟؟ 
مامان دستم رو توی دستش گرفت 
_شاهانم اون دست خورده نیس عزیزم فقط داداشت اونو بغل کرده و بابای نارین اونو در حال بوسیدن نارین دیده ،جلوتر از این نرفته عزیزم 
خنده تلخی کردم 
_فقط برای یه بوسه و بغل زندگی منو و اون دختر رو تباه کردین؟؟؟
اشک تو چشمای مامان حلقه زد
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
❤️                                          ❤

برای پارت بعد3لایک و1کامنت👋🏻