عشق نا تمام پارت آخر
❤❤
لوکا:بیا جولیکا
جولیکا:باشه
آدرین:شما ها نمی خواید برید
کلویی:نه
مرینت:لایلا تو میتونی امشب اینجا بخوابی
لایلا:واقعا
مرینت:آره
کلویی:مری نت اما من خواهرتم
مرینت:خوب
کلویی:خوب
مرینت:ما دیگه رفتیم اگر میخوای تو امشب اینجا بخواب
کلویی:نه نه اصلا من میرم خونم
مرینت:خداحافظ
لایلا:خیلی وقته که اینجا نیومدم
مرینت:واقعا
لایلا:آره
آدرین:مرینت
مرینت:بله
آدرین:نگفتی قبلا با لوکا چی بودی
مرینت:یعنی چی چی بودم آها اون میگی فهمیدم من و لوکا قبلا با هم دوست بودیم یک روز که کلویی رفت بیرون ما پارتی گرفتیم
آدرین:پارتی دختر پسر
مرینت:آره خوب وقتی که کلویی اومد جشن رو بهم زد و مارو از هم جدا کرد تا وقتی که یک دوست پسر دیگه پارتی بگیره
لایلا:کوتاه بود داستان
مرینت:حالا پایانش اینجوریه من برم بخوابم
لایلا:ببخشید اما اینجا اتاق من
آدرین:اشکال نداره باهم بخوابین
لایلا:من مشکلی ندارم
مرینت:منم
لایلا:شب بخیر
مرینت:شب بخیر
آدرین:شب بخیر
مرینت:خوبم بد دیدم خوب دیدم که کلویی به مادر پدرم گفت و من رو دیگه نخواستن
آدرین:خواب بد دیدم خواب دیدم من و مرینت عروسی گرفتیم ولی مرینت دوباره عاشق لوکا شد
لایلا:خواب بد دیدم خواب دیدم مادر پدرم من رو نمیخوان چون با یک آدم بد هستم کلویی رو میگم
راوی:صبح شد
مرینت:مربا رو بده
لایلا:بیا
آدرین:من دیشب خواب بدی دیدم
مرینت:منم
لایلا:منم
آدرین:من دنمرد لوکا
مرینت:دیشب یک چیزی گفتم
آدرین:باشه ول کن تو دنمرده کی خواب دیدی
مرینت:مادر پدرم
لایلا:منم مادر پدرم و کلویی
راوی:۲ ساعت بعد
آدرین:من هنوز خوابم میاد مرینت
مرینت:ها
آدرین:باز خواب دنمرده خودت و لوکا برام بگو
مرینت:نه نمیگم اگر میخوای چیز های بد از اون داستان فکر کنی نه
آدرین:من کهوتو خواب نمی تونم فکر کنم
لایلا:راست میگه اما من میرم بخوابم
مرینت:پس منم میرم میخوابم
آدرین:منم
راوی:آها بعد ۳ ساعت بیدار شدن اما لایلا زود تر
لایلا:بچه ها بیدار شید کلویی ت...............
کلویی:ساکت شو اون کاری که گفتم رو انجام دادی
لایلا:من دیگه به حرف های تو گوش نمیدم بچه ها ببخشید بیدارتون کردم ولی انگار مهمان داریم
آدرین:به این میگی مهمان باید بگی میمون
کلویی:کوفت خج........ها این ها دیگه کین
مرینت:به توچه
آدرین:این ساکش ببریدش به فرودگاه بلیتم اینه شماره سندلی هم ۱ برو
کلویی:اما.............
لایلا:دیگه ساکت باش نمی خوام حرف های الکیت رو بشنوم
مرینت:آره برو
آدرین:ببریدش
کلویی:نه ولم کنید
لایلا:آره
راوی:مرینت و آدرین بعد چند روز با هم ازدواج کردن
و به خوشی خوبی زندگی کردم
پایان داستان