عشق نا تمام p11
👇🏻👇🏻
مرینت:کلویی ولم کن از زندگی من برو
کلویی:این پروبازی رو از کی یاد گرفتی
مرینت:از هیچ کس ولی حالا فهمیدم تو نباید فقط پرو باشی من هم باید پرو باشم ولی نه دیگه مثل تو
کلویی:با این کار ها من به چین نمیرم
مرینت:کی خواست بری
آدرین:من
مرینت:تو حرف نزن اون اصلا تو ماجرا نیست
کلویی:چرا که هست هست اون بود که تو رو اورد به این خانه
آدرین:دوست داشتم اوردم اصلا به توچه
مرینت:تو حرف نزن به توچه کی گفته من برم چین
کلویی:من و لایلا
مرینت:لایلا همیشه روغ میگه بوی دروغ هم داره میاد پرو برو گمشو بیرون برو
لایلا:خونه شماست
مرینت:نه
لایلا:این خونه آدرین و آدرین برادر من
مرینت:چی این هم یکی دیگه از دروغ هات
لایلا:نه آدرین بگو یک چیزی دیگه
آدرین:آممم ولی لایلا راست میگه
مرینت:من رو مصلا میخواست زایه کنی من میدونم این یک دروغ
لایلا:دروغ خودش گفت دیگه این بار دروغ نمیگم فکر میکنی من چیکار کردم
مرینت:این که خیلی راحته
لایلا:بگو ببینم
مرینت:شما همون چیزرو به آدرین زدید و حرفتون رو گوش کرد
لایلا:آفرین باهوش ولی من این کارو نکرد اگر میخوای بشکونمش
مرینت:آره آره بشکونش
لایلا:دیدی خیالت راحت شد حالا ازش بپرس خواهرت کیه بپرس
مرینت:چشم چشم آدرین آدرین آدرین
آدرین:بگو کر نیستم
مرینت:خواهرت کیه کیه
آدرین:خواهر من لایلاست
لایلا:خیالت راحت شد
مرینت:آدرین اما اما خوب جولیکا رو واسه ی گرفتید
کلویی:لایلا ببین اینا چقدر خنگن
مرینت:هی
کلویی:وای وای خیلی ترسیدم
مرینت:ول کنید بگید
کلویی:نگرفتمت
مرینت:بگو
کلویی:من مثل تو ور ورو نیستم
لایلا:آفرین کلویی
آدرین:اگر به مامان بابا بگم میگم
لایلا:وای وای خیلی ترسیدم بگو ببینم
آدرین:باش الان زنگ میزنم نه الان ساعت ۱۰:۴۰ دقیقست بابا الان خوابه
لایلا:شاید مامان بیدار باشه