از اجبار به [ عشق ] part ⁷،⁸،⁹،¹⁰
سلام ادامه
part⁷
سعید : چرا اینقدر عصبانی
ترمه: خندم گرفته بود اما جلوی خودمو گرفتم اساسامو جمع کردم بدون این که کمک کنه از کنارم رد شد .... بیشعور .... دلم میخواست یه دادی سرش بزنم ... فکر کرده کیه زده در رفته .... اوهههههه خوب حالا فکر کرده با ماشین نداشتش تصادف کرده ...
رفتم تو کلاس خالی بود هنوز کسی نیومده بود
سر درد بدی گرفته بودم سرمو گذاشتم رو میزد چشمامو بستم .... کاش کلاس اصن تشکیل نمیشد امروز حال حوصله ندارم .... [ این چقد منه ]
صدای بچه ها میومدن آنا دلم نمیخواست پاشم ..
با صدای چیغ دخترا و عربه پسرا پریدم ....
_ بابا منور کردی سعید خان چه عجب ...
_ وای سعید من عاشق آهنگاتم....
یعنی هر کس از نبه خودش یه زری میزد ... کمکم داشت حالت تهواع بهم دست میداد...
با یه چش غره سرمو برگردوندم تو دلم گفتم ..
چه حالیم میکنه قربون صدقش میرن
عه اومد کنار من نشست .. بدم میاد ازش .....
استاد اومد داخل و بعد سلام احوال پرسی شروع کرد به حضور و غیاب رو به سعید کرد گفت ...
part⁸
استا. : الان دقیقا حسشون چیه ؟ راحتین اینجا کم کسری نداری؟
سعید : واس چی استاد ؟
استاد : خونه خاله دیگه .. هر موقع دوست داری میای میری ... چی شده ..
با خنده قشنگی گفت
سعید : هه من اطلاع داده بودم که مدتی سفرم ..
استاد : به کی
سعید : چی به کی
اسناد: به کی اطلاع دادید
سعید : میخواین برم بیرون ؟
استاد : نخیر بفرمایید
استاد. شروع کرد به نوشتن ... خیلی بی رحمه به قرآن برا خودش مینویسه میره ..
اعصابم خورد شد نصفشو نننوشته بودم که پاک کرد ..
ترمه : ای بابا استاد شما خودت مینویسی میری .. میشه یه لحظه رخصت بدین ؟؟
استاد. : نه !!!
منم بی عصاب وسایلمو جمع کردمو با غیص پاشدم رفتم بیرون ... نمی دونم چرا هوایی شده بودم حال کلاس بعدی رو نداشتم رفتم خونه ...
part⁸
مادر بزرگ ترمه :
سلام مادر چرا آنقدر زود اومدی ..
ترمه : حوصله نداشتم کلاس آخرو نموندم الانم سرم درد میکنه میرم که بخوابم ..
یه هفته از اون روز میگذشت دوباره سعید رو دیدم دوباره اومد نشست کنارم ....
منم هیچی نمی گفتم دیگه عادتش شده بود که بیاد کنارم بشینه من دلیل این کار شو نمی فهمیدم یه روزی دلو زدم به دریا گفتم
ترمه: ببخشید آقای محترم برای چی شما میای کنار من میشینید ؟؟
سعید با خنده همیشه گی گفت ...
اشکالی داره ؟؟
ترمه : بله که داره
سعید : اشکالش چیه ؟؟
ترمه : برو بابا توعم
این پسره خیلی منو حرص میداد ... اخلاق خیلی خوبی داشت خیلی مهربون بود ولی من ازش بدم میومد ....
از اون سوال بی سرو ته هم دو هفته ایی گذشته بود که تو محوطه اومد جلوم وایستاده گفت ...
part⁹
سعید : ببخشید خانوم میشه چند لحظه وقتتونو بگیرم ؟؟
ترمه : نه !!
سعید : برا چی اون وقت
ترمه : خب شما خواستید ... منم ندادم
سعید با شیطنت : چیو
بیشعور منحرف
ترمه : مسخره اجازه رو دیگه
دستی به موهاش کشید دوباره خندید گفت
سعید : اهاااااا
سعید : حالا میدین اجازه رو منظورمه ...
با لبخند کوتاهی گفتم ...
بگین
سعید : پن یکی از شعراتونو میخوام ..
ترمه : کی گفته .؟؟
سعید : البته با اینکه اصلا بهتون نمیاد اما خوب ترانه هاتونو خوندم فوقالعاده اس ...
part¹⁰
ترمه : من اصلا نمی فهمم
سعید : تو اینیستا خوندم
ترمه : حالا میخواین چیکار شما اون چرت پرتا رو
سعید : چرت پرت تو به اونا میگی چرت پرت
ترمه : حالا هر چی
سعید : یه معلودی دارم که میخوام سهیل برادرم براش بخونه با شعر شما خیلی سازگاره ..
ترمه : باشه بگیرینش .. رفتم مشت سرمو نگاه نکردم تا رفتم خونه سریع لپتاپمو روشن کردم ... فکر رشو میکردم بهم درخواست فرستاده بود کاری دیگه جز تایید نداشتم هه آنم هست ...
یه دوری زدمو یه ترانه جدید گذاشتم دیشب نوشته بود
سعید : سلام خوبی
ترمه : سلام ممنون
چه پرو چه سریع شما شد تو
سعید : منم خوبم
خندم گرفته بود
ترمه : به سلامتی
سعید : آخه چرا
دیونس به خدا
ترمه : چی چرا
سعید : چرا اینجوری
ترمه : چه جوری
سعید : اینجوری که من عاشقشم
ترمه : فک کنم اشتباه مسیج میداد .. قلبم مثه چی میزد
ترمه : خوبین شما
سعید : چرا بد باشم
ترمه : نمی دونم والاااااا خدا حافظ
سعید : نههههه وایستا
ترمه : فک نمی کنم کاری داشته باشین
سعید : یه لحظه میایی دم در
داشتم چایی میخوردم پرید تو گلوم
تماممممم
اینم یه پارت طولانی
بعد ازین پارت و پارت 11 سهیل وارد داستان میشه
تا بعد بای بای
❤️❤️❤️