تصویر هدر بخش پست‌ها

عمارت رویایے..❥

dream mansio

از اجبار به "عشق" part ⁴،⁵،⁶

از اجبار به "عشق" part ⁴،⁵،⁶

| 𝒢♡𝓁𝒾

سلاممممم ادامههه 

 

Part ⁴

 

زمانی که ترمه با سعید آشنا شد ...‌

 

از زبون ترمه ...

 

یکی دو ماهی بود که میومدم دانشگاه... بزور و بلا بلاخره تو رسته ای کا عاشقش بودم قبول شدم " طراحی دیزاین داخلی " ..

تو این دو سه ماه هنور از سعید خسروی خبری نبود میدونستم داداشش خوانندست که همه شوق و ذوق اومدنشو دادن .... همه جا حرف ای تحفه  بود ‌....

تحفه ای که همه دخترای کلاسمون به خاطرش سرو دست میشکستند ....

داشتم به اکانت اینیستام یه سری میزدم که فکری به کلم زد ...

حالا که ما این شاه پسرو ندیدیم حداقل بریم عکسشو یبینیم ... بچه ها گفته بودند با داداشش کلی عکس داره تو اینترنت یه سرچ کردم اون خواننده هرو می‌شناختم سهیل خسروی .....

پس قطعا اونی که کنارش سعیده دیگه ...

 

part⁵

 

آه آه این جی بود اینجوری دخترا خودشونو براش لا بلا می‌کردند خلن به قرآن خوشگل نبود اما چهره جذاب و با نمکی داشت و قطعا به خاطر خودش دوسش نداشتند .. خوب کی بدش میاد از یه پسره معروف و پولدار.... 

خودشم آهنگسازه نه بابا ....

پدور مادرم با برادر کوچیکم 15 سال پیش در تصادف از دست دادم من با مامان بزرگم زندگی میکنم...

 

هه اگر منم خانوادم زنده بود پولدار میشدم بعد از مرگشون کارخونه ام خوابید شریک نامردشم با یه سند قلابی همه چیو بالا کشید اما خوب هنوز یه خونه درنشت برام مونده بود ....

 

اما بعد از یکی دوسالی که خونه خودمون بودن یا اصرار پادر بزرگم رفیتم خونش 

از اولم عاشق گرافیک بودم ...

 

سالها هنرستانمو به راحتی گذراندم یه بار کنکور  دادم قبول نشدم اما  عزممو جزم کردمو به هر سختی بود کنکور دادم سخت هنرد قبول شدم .... حالام که یه ترم از دانشگاهم میگذره ......

part⁶

 

داشتم با فرنوش تو راهرو راه میرفتم فرندشم تند تند از دوست پسر جدیدش میگفت که دیوانه اگر عاشقش شده و قراره عکسشو برام بیاره .....

 

فرنوش: آره نمی دونی چقد جیگره 

ترمه : چیه از حال هوای سعید اومدی بیرون 

فرنوش : سعید ، سعید کیه ؟؟

ترمه : آقای خسروی رو میگم .. تا دیروز که پر پر میزدی حتما بیاد میندازمش تو دام عاشقی حالا چی شد ؟؟

فروش : وای اونکه جای خود داره..

ترمه : مشتی به بازوش زدم گفتم خیلی پرو رویی به قرآن  آهان راستی رفتم عکسشو تو اینترنت دیدم همچین تحفه ای نیست ....

 

فروش : آره آنقدر دختر کش نیست .... اما خوب ... پولش از پارو بالا میره اما  داداشش خدایی تیکه ایه... 

فرنوش گوشیشو جواب داد سری ازم خدا فظی کرد رفت ..

یعنی آدم له میشه از این پله ها بالا پایین میکرد با اینهمه وسیله .. تخته شانسی از یه ور کیف دستیم از یه دیگه الان موقع زنگ زدن بود ....

به زور گوشیمو از جیبم در آوردم رفتم تو محوطه همه جا خلوت بود تا دکمه سیز رو فشار دادم ...

با برخورد به یه نفهم الاغ همه وسایلم با نوبایل نازنیم ریخت کف زمین ....

آخ که کاش پاش میشکست ... لعنتی ..

با عصبانیت شورتنو گرفتم بالا و با حرف گفتم ...

ترمه : مگه کوری 

اوه این که همین تحفه ست 

اخم کوچولوی کرد با خنده گفت 

سعید : چرا آنقدر عصبانی ؟؟؟

 

خب خب تمامممم

لایک کامنت فراموش نشه 

بای بای