رمان فرشته شیطانی (پارت۱)
برید ادامه
-آخه تو کی هستی لعنتی؟
پرسید من کیم؟
مونده تا منو بشناسی آشغال!
من خودمم خودمو نمیشناسم.
شاید یه عنکبوت سمی ام با بال
های پروانه!
شاید یه سیب سرخم که توش پر از
کرمه!
شاید یه فرشته ام که ذاتش....
هه!
لپشو کشیدم و گفتم:
-بیخیال عمویی! خود خداشم منو
نمیشناسه.
از شدت ترس به گریه افتاد!
هیچ تصویری رقت انگیز تر از
پسری که از ترس
گریه می کنه نیست.
چینی به بینیم انداختم. کاش می
دید چقدر ازش منزجر
شدم منتها چهره من پشت نقاب
مخفی بود. هیچی ندید!
همونطور که بسته بودمش به ستون
گریه می کرد و
تقل می کرد دست و پاهاشو بازکنه
به تقلهاش نگاه کردم و با خنده
گفتم:
که این قدر مظلومی-
اون مامان خراب ات برات بمیره
تو... موش بخورتت.
با هق هق داد کشید:
-آخه تو چی از جونم میخوای؟ چرا
منو نمی کشی؟
یه قدم رفتم جلو، خیره شدم تو
چشمای سیاهش و گفتم:
حال می کنم ! التماس میکنی-
میخوام داد بکشی!
بکشمت!
پارت بعدو بدم؟