تغییر تنفر به عشق❤️
Part5
از زبان مرینت
وارد اتاق که شدم همه به من گفتن تولدت
مبارک و داشتم ذوق مرگ میشدم تمام کادو ها را باز کردم تا نوبت کادو آدرین شد که وقتی بازش کردم دیدم یه لباس صورتی خوشگل بود که از لاش یه جعبه افتاد در جفبه را باز کردم و دیدم یک انگشتر توشه که روی انگشتر یک قلب کیرستالی روشه و خیلی قشنگه و ازش تشکر کردم.
از زبان آدرین
وارد اتاق که شد همه گفتیم تولدت مبا رک که بعدش تمام کادو ها را باز کرد و نوبت به کادو ی من رسید و وقتی بازش کرد جعبه از لای لباس اوفتاد و وقتی اون را باز کرد خیلی خوشحال شده بود و از من تشکر کرد و من گفتم قابل نداره.
او شب شب خیلی خوبی بود و وقتی به خونه رسیدم روی تخت افتادم .
فرداصبح
از زبان مرینت
آماده رفتن به مدرسه شدم موهام را دم اسبی بستم و انگشتری را که آدرین بهم داد را دستم کردم و خیلی خوشحال بودم
ظهرشد و زنگ مدرسه خورد و رفتم جلو ی مدرسه آدرین که دیدم داره با آلیا میاد.
از زبان آدرین
داشتم با آلیا برای فردا برنامه ریزی می
کردیم که دیدم مرینت اونجا هست دویدم سمتش و گفتم در مورد چه چیزی صحبت می کنید ؟؟
از زبان مرینت
ازش پرسیدم در باره چه چیزی صحبت می کنید ؟؟
گفت فردا میریم شهربازی تو هم میای و فردا همه ی دوستامون میان .
که من در جوابش گفتم اره و سوار مترو شدم که تو فکر این بودم که فردا چی به پوشم .
رسیدیم خونه و تصمیم گرفتم یک دامن کوتاه با یک تیشرت بپوشم.
صبح شد و من.....
----------------------------------------‐---‐-------‐--
خب بخشید کم بود و تاخیر داشت
میخواهم یک مصاحبه بزارم پس منتظر باشید💝🍓
تا پارت لعد بابای🍨🍡🍭