عمارت رویایے..❥

🌌های🌌

راوی:آنها لباس را پوشیدن

آدرین:خوب کاگامی استخر خوش گذشت

کاگامی:آره واقعا عالی بود ممنون خداحافظ

آدرین:آمممم از پدر مادر مرینت شنیدم که با لوکا ازدواج میکنی

کاگامی:آمممممممم خوب آره

مرینت:چی

کاگامی:چی نداره یا تو راضی نیستی

مرینت:نه البته که نه چقدر هم بهم میان

کاگامی:ممنون

آدرین:حالا نوبت من که برم استخر

مرینت:اکی ما میرویم حرف بزنیم کاگامی من واقعا از این خبر که ازدواج کنید خیلی خوشخالم

کاگامی:ممنون

راوی:آنها رفتن خوابیدن و آدرین از استخر آمد و لباس پوشید و رفت دید که مرینت و کاگامی خوابیدن و رفت سوبرایزش کرد و آنها خیلی خوشحال شدن

کاگامی:ممنون این بهترین جشن که داشتیم

آدرین:بهترین جشنی که داشتی

کاگامی:چی یعنی این جشن برای من

آدرین:بله

مرینت:چی

آدرین:چی چی

مرینت:من فکر کردم این جشن برای من

آدرین:خوب الان دیگه فکر نکن و این جشن

کاگامی:بچست

مرینت:چی

آدرین:۳روزی هست که میخواستم بگم بچه دار بشیم

مرینت:چی

آدرین:دختر پسرش فرق نداره

مرینت:اما آدرین.......

آدرین:لطفا نگو نه نه نگو

مرینت:اما......

آدرین:لطفا

مرینت:باشه

کاگامی:یس

🌌بای🌌