تصویر هدر بخش پست‌ها

عمارت رویایے..❥

dream mansio

پرنسس قلبم پارت 1

| 𝐵𝒶𝒽𝒶𝓇

سلام یادم رفته بود توی معرفی اسم رمان رو بگم خوب همونطور که می‌بینید اسم رمان پرنسس قلبم هستش خوب برید ادامه برای پارت اول

 

 

 

 

از زبان النا 

 

با صدای کسی از خواب بیدار شدم یکی از خدمتکاران     اسمش انا بود، داشت صدام میزد

انا:پرنسس، پرنسس، 

النا:بله 

انا:پرنسس وقشه که بیدار شید 

النا:خوب باشه حالا بیدار میشم فقط یه نیم ساعت دیگه بخوابم 

انا:پرنسس پدرتون گفته که سر میز صبحانه باید حاضر باشبد چون که باهاتون میخوان صحبت کنن 

از زبان النا

تا النا گفت که پدرم میخواد باهام صحبت کنه و باهام صبحانه بخوره خیلی تعجب کردم چوم از وقتیکه مادرم مرده هیچوقت باهام صبحانه نخورده پس زود بیدار شدم 

چند دقیقه بعد 

با کمک انا لباسم رو پوشید موهام رو هم مرتب کردم و رفتم به سالن خدمتکار ها در رو برام باز کردن وقی که وارد شدم پدرم رو دیدم که بالای میز ناهار خوری نشسته بود و کنارش هم یک پسر بود پسر موهاش طلایی بود و چشماش هم طوسی  قیافش برام آشنا بود بیخیال  پسره شدم و رفتم کنار پدرم یعنی رو بروی پسره نشستم که پدرم گفت

تام:صبح بخیر دخترم 

النا :صبح شما هم بخید پدر

تام:دخترم معرفی میکنم جک دوست بچگیات یادته؟ 

النا:بله پدر

تام :شما قراره... 

پدرم خواست حرفش رو ادامه بده که یک زنی وارد شد اون مادر جک بود آملی همگی بهش سلام کردیم و اون کنار پسرش نشست 

و پدرم خواست دوباره حرفش رو بزنه 

تام :شما قرار... 

خوب بقیش رو لو نمیدم حدس بزنید که قراره چیکار کنن توی کنمت ها بهم بگید 

شرط پارت بعد 4 کامنت و لایک 

دوستون دارم بای