تغییر تنفر به عشق❤️
Part4
از زبان آدرین
وارد مدرسه شدم که یه پسری اون یکی دختره را اذیت می کرد که من کمک اون دختره کردم و اون از من تشکر کرد .
داشتم راه می رفتمکه کپن تخفیف نون را دیدم و تونستم بهونه ای برای دیدنش پیدا کنم .وقتی نون را خریدم کنار دریاچه رفتم و باهاش صحبت کردم و باهم به ماهی ها غذا می دادیم که یهو گفت فردا تولدشه پس من تصمیم گرفتم برای اون یه هدیه بخرم.
از زبان مرینت
باهم به ماهی ها غذا دادیم و من بهش گفتم میاد تولدم یا نه و بعد گفت اره خیلی خوسحال شدم و نمی دونستم باید چکار کنم و خیلی هیجان داشتم پس رفتم به یه لباس فروشی که لباس بخرم پس یه لباس مشکی گرفتم که چشم به یه تاج خوشگل افتاد اونم خریدم و خیلی هیجان زده بودم.
از زبان آدرین
رفتم یه لباس فروشی که یه لباس صورتی رنگ گرفتم چون رنگ مورد علاقش بود این رنگ را انتخاب کردم و یه انگشتر هم گرفتم که روش یه قلب کیریستالی بود که لای لباسش گذاشتم و اون را کادو پیچ کردم و اماده تولد شدم .
از زبان مرینت رفتم پایین که وقتی وارد شدم....
_________________________________________خب این پارتم تمام شد
بچه ها حالم این روزا خوب نبود و دستم به نوشتن نمی رفت ولی بازم نوشتم ولی از همتون معذرت میخوام💝🌷
تا پارت بعد خداحافظ🍡🍨