تصویر هدر بخش پست‌ها

عمارت رویایے..❥

dream mansio

دلبر اغواگرp1.s3☠️🤡

| 𝕬𝕸𝕴𝕽

فصل 3هم داریم عاححححح🤡

•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_21 」‌
مداد رنگی ها خیلی زیبا بودن 
تا حالا توی عمرم اینقدر ذوق نکرده بودم 
تو حال خودم بودم اما وقتی سرم رو بلند کردم با دیدن چشمای براق اقا شاهان حس و حالم پرید
نگاه عجیبی داشت اما خیلی زیبا بود 
شاهان 
با لبخند به ذوق بچه گونه اش نگاه کردم 
اگه میدونستم اینقدر خوشحال میشه زودتر میخریدم 
نگاهی به ساعت کردم ،ساعت ۱۱ شب بود 
میخواستم به خونه خودم برم که مامان جلوم رو گرفت
_عزیزم نرو ،نارین گناه داره 
_مامان اینجا بمونم نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم اذیتش میکنم 
دستش رو روی شونه ام گذاشت
_اما اینجوری که نمیشه ،باید تر.سش بریزه
_مامان یکم صبر کنیم درست میشه
با شک و دو دلی اجازه داد برم 
وقتی به خونه ام رسیدم دلم میخواست بخوابم 
اما وقتی چشمام رو میبستم صورت نارین پشت پلکام نقش میبست 
کلافه بودم، خیلی زیاد 
زنگ زدم به لادن ،یکی از دختر هایی که کاربلد بود
_همین الان خونه من باش لادن 
بدون سلام و خداحافظی تماس رو قطع کردم 
سرم در.د میکرد 
حالم خوش نبود ،حدود یک ساعت بعد زنگ خونه به صدا در اومد ،در رو باز کردم 
لادن وقتی وارد شد محکم بغلم کرد
_وای سلام عشقم ،اینقدر منتظر بودم زنگ بزنی ولی نمیزدی 
از خودم جداش کردم و به اتاق خواب رفتم 
وقتی دست به کار شد صورت نارین جلوی چشمم می اومد 
صدای خنده های ناز بچه گونش 
بو.سه های ریزی به گردنم میزد اما من نه تنها لذت نمیبرم بلکه حالم بد میشد 
وقتی دکمه های پیرهنم رو در اورد و دستاش روی سی.نه ام کشیده شد دیگه نتونستم تحمل کنم و پسش زدم

•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••