دلبر اغواگر p4.s2☠️
عاح
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈••••
#دلــبر__اغــواگــر☘🧡!َ
「 #𝐏𝐚𝐫𝐭_14 」
اشکاش ریخت
_لطفا ،من ازش می تر.سم
بی طاقت دوباره سرش رو بغل کردم
_اروم دختر خوب ،اروم ،فقط حرفش رو زدم ،
هق هقش بیشتر شد
اروم موهاش رو نوازش کردم
_گریه نکن ،چرا زود گریه می افتی
_اخه ..اخه اون شب اقا شاهو به زو.ر منو کشوند تو خونه ..
بیشتر هق هق کرد
_اگه یکم دیگه به گریه کردن ادامه بدی منم کار شاهو رو میکنم
باید اینجوری حرف میزدم تا گریه اش بند بیاد
دیگه گریه نکرد
چشمای آبی با رگه های سرخش حالم رو عوض میکرد
_گفتی هر کاری باهات بکنم پس قبول کردی
سرش رو با خجالت انداخت پایین
بوسه ای روی موهاش زدم
_بیا ناهار بخوریم ،حسابی بخور چون شب خیلی کار داریم ،نمیخوام انرژیت بیوفته
با خجالت دوید به سمت داخل خونه
با لبخند نگاش کردم
بعد از ناهار به شرکت رفتم و تا شب خودم رو تو کار غرق کردم
شب میخواستم به خونه ام برم اما با یاد نارین لبخند شیطانی زدم و به سمت خونه بابا رفتم
توی راه به مغازه لباس خوا.ب فروشی رفتم و به سلیقه خودم چند دست لباس گرفتم
حتما بدن نارین توی این لباس ها محشر میشد
وقتی به خونه رفتم ،نارین با مامان حرف میزد
مامان با لبخند به سمتم اومد
_سلام گل پسرم خوش اومدی
پشت سرش نارین هم اومد و سلام آرومی داد
شیطون نگاش کردم
لباس ها رو روی کاناپه گذاشتم و به سمت میز غذا رفتم
به شدت گرسنه بودم و خیلی غذا خوردم
واسه نارین هم بشقاب پر برنج کشیدم
چشمک نامحسوسی زدم
اروم لب زدم -بخور انرژی داشته باشی
•••••┈•••✾✨🌻✨✾•••┈•••••