تصویر هدر بخش پست‌ها

عمارت رویایے..❥

dream mansio

تکپارتی

تکپارتی

| 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳

👇🏻ادامه👇🏻

خب این اولین تکپارتی من هستش امیدوارم که خوشتون بیاد

(این تکپارتی درباره‌ی مرینت و آدرین هستش)

M=مرینت،A=آدرین 

M:صبح از خواب بیدار شدم نمیدونم چرا یک هفته است که خیلی احساس خستگی میکنم و خوابم میاد بعضی اوقات هم زیر دلم تیر میکشه اما اهمیت نمیدم به زور از روی تخت بلند شدم و رفتم حموم وقتی که از حموم برگشتم مو هام رو با سشوا خشک کردم یه شلوار مام زغالی که زاپ دار بود رو پوشیدم  با یه نیم تنه سفید کوتاه روش هم یه کت کوتاه که روی آستین هاش و پشت کمرش زاپ دار بود و با شلوارم ست بود رو پوشیدم کفش های مشکی که خیلی دوستشون داشتم  رو پوشیدم  موهام رو هم باز گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون به سمت آشپزخونه رفتم بوی پنکک میومد وارد آشپز خونه شدم که دیدم آدرین داره پنکک درست میکنه رفتم پیشش و بهش سلام کردم 

M:سلام عشقم 

A:به به بلاخره بیدارشدی 

M:مسخره میکنی 

A:نه بابا شوخی کردم عشقم بشین تا برات قهوه بیارم 

M:ممنونم 

(از زبون آدرین)

صبح از خواب بیدار شدم که دیدم مرینت خوابه دلم نیومد بیدارش کنم برای همین خیلی آروم از روی تخت بیدار شدم و رفتم سمت آشپزخونه  شروع به درست کردن صبحونه شدم که بعد از یک ساعت مرینت خانوم بیدار شد 

(از زبون مرینت) 

آدرن میدونست که من عاشق قهوه ام برای همین برام یک فنجون قهوه آورد اما تا بوی قهوه بهم خورد حالم بد شد و سریع رفتن داخل دستشویی  آدرین ترسیده بود که چرا حالم بد شده وقتی از دستشویی اومدم بیرون آدرین سریع اومد طرفم و حالم رو پرسید 

A:حالت خوبه مرینت؟

M:آره خوبم نگران نباش

A:اما رنگت پریده بهتره بریم دکتر 

M:نه من خوبم استراحت کنم حالم خوب میشه 

A:نه باید بریم دکتر تا من خیالم راحت بشه 

M:باشه 

(از زبون آدرین)

وقتی فنجون قهوه رو جلوی مرینت گذاشتم حالش بد شد خیلی نگرانش شده بودن که بلاخره راضیش کردم تا ببرمش دکتر آخه رنگش پریده بود 

(از زبون مرینت)

آدرین راضیم کرد تا بریم دکتر منم قبول کردم و آماده شدم آدرین هم آماده شد و به سمت بیمارستان حرکت کردین وقتی رسیدیم به بیمارستان استرس عجیبی داشتم اما به آدرین چیزی نگفتم نمیخواستم نگرانش کنم بعد از یک ربع نوبتم رسید و با آدرین رفتیم پیش دکتر دکتر گفت که خداروشکر چیزی نیست ولی برام چند تا آزمایش نوشت  آزمایش ها رو دادم و بعد از دو ساعت  جواب آزمایش اومد یه پرستار با موهای مشکی و چشمای قهوه ایی اومد سمتم و گفت شما خانوم و آقای آگرست هستین که آدرین گفت : 

A:من آدرین آگرست هستم ایشون هم همسرم هستن 

پرستار(N)

N:تبریک میگم شما خانم آگرست شما باردار هستین 

M:وقتی حرف پرستار رو شنیدم اشک توی چشمام جمع شد پرستار برگه آزمایش رو داد دستم و بعد رفتش آدرین دستش رو دور کمرم حلقه کرد و پیشونیم رو بوسید

A:عشقم داریم مامان و بابا میشیم. 

M:با چشمای اشکین بهش نگاه کردم و گونه اش رو بوسیدم

(4ماه بعد) 

A:با خوشحالی به مرینت نگاه کردم امروز روزی بود که من و مرینت میفهمیم جنسیت  بچمون چیه ،مرینت روی تخت دراز کشیده بود و دستم رو گرفته بود 

(از زبون مرینت) 

روی تخت دراز کشیده بودم و دکتر داشت دستگاه ها رو آماده میکرد  و دست آدرین رو گرفتم و آدرین داشت با خوشحالی بهم نگاه می‌کرد 

دکتر(D)

D:خب به به تبریک میگم بهتون بچه هاتون دوقلو هستن یه آقا پسر و یه دختر خانوم 

A:وقتی حرف های دکتر رو شنیدم خیلی خوشحال شدم و پیشونیم مرینت رو بوسیدم و به مرینت کمک کردم تا از روی تخت بلند بشه 

M:وقتی فهمیدم بچه ی من و آدرین دوقلو هستن دختر و پسر خیلی خوشحال شدم و آدرین کمکم کرد تا از روی تخت بلند بشم

(5ماه بعد)

M:داشتم با آدرین فیلم نگاه میکردم که یک دفعه ایی زیر دلم تیر کشید و جیغ زدم اونقدر درد داشتم که نمیتونستم نفس بکشم 

A:خوبی مرینت باید بریم بیمارستان 

A:مرینت دردش گرفته بود سریع گذاشتمش توی ماشین تا ببرمش بیمارستان چون اول زمستون بود براش شنل هم بردم 

مرینت داشت از هوش میرفت سریع رفتیم بیمارستان و دکتر ها سریع مرینت رو بردن اتاق عمل بعد از یک ساعت صدای گریه یه بچه اومد بعد هم صدای گریه یه بچه دیگه اومد از خوشحالی گریم گرفته بود 

D:تبریک میگم حال همسرتون و دو تا کچولوهاتون خوبه 

A:از دکتر تشکر کردم مرینت و بچه ها رو بردن داخل بخش من هم رفتم پیششون و دست مرینت رو گرفتم و بوسیدم کوچولوهای خیلی قشنگ بودم اسم دخترمون اما و اسم پسرمون هم هوگو بود اما مو هاش شبیه مرینت بود و هوگو هم رنگ موهاش شبیه من بود 

بعد از نیم ساعت مرینت به هوش اومد

M: آد...آدرین حال بچه ها خوبه .‌سالمن 

A:آره عشقم هم حال تو خوبه هم کوچولوهامون 

از زبون آدرین  : مرینت بهوش اومد بعد از اینکه حال بچه ها رو پرسید من هم جوابش رو دادم و بچه ها رو دادم تا بغلشون کنه اشک شوق لز چشماش آوند پایین و با دستم اشک هاش رو که روی گونه اش می‌ریخت رو پاک کردم و گونه اش رو بوسیدم 

5سال بعد 

از زبون راوی 

الان 5سال از به دنیا اومدن اما و هوگو میگذره اما چشماش سبزه و مو هاش آبی هو گو هم برعکس اما چشماش آبی و موهاش طلايي هستن 

M:آدرین 

A:جانم 

M:باورت میشه اما و هوگو پنج سالشون شده 

A:نه باورم نمیشه خیلی زود گذشت 

اما و هوگو میان پیش مرینت و آدرین به اونها میگن 

 اما و هوگو:مامایی و بابایی میاین باژی(مامان و بابا میاین بازی)

مرین و آدرین هم با خوشحالی به دو تا کوچولوشون نگاه میکنن و میگن 

M,A:البته 

از زبون راوی 

مرینت و آدرین میرن و با اما و هوگو بازی میکنن مرینت و آدرین در کنار هم و بچه هاشون خوشبخت ترین آدم های جهان هستن 

خب امیدوارم خوشتون اومده باشه 

حمایت یادتون نره 

بای بای