𝐎𝐮𝐫 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨𝐭 𝐚 𝐥𝐢𝐞💋
𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟗
.
و ماریا نشستن و باهم صبحانه خودن و ماریا هم فین فین میکرد(امیدوارم بدونین فین فین چیه چون توضیح دادنش واقعا سخته)
ماریا هم بعد دو، سه لقمه رفت به اتاقش و حس سرما خوردگی داشت ولی یک حس دیگه ای هم داشت ولی نمیدونست اون حس چیه و سردش بود و رفت زیر پتو ولی دراز نکشیده بود نشستنی پتو روش بود که یهو آبتین اومد تو و گفت: نمیای صبحانه بخوریم
ماریا: من خوردم تو برو بخور.
آبتین باشه ای گفت و رفت و صدا یه قدم قدم زدن بلند پا زیاد میومد که داشتن برای صبحانه میرفتن.
و یهو مامان ماریا اومد تو(اسم مامانش رو میگم)
و مامانش گفت: حالت خوبه یا سرما خوردی؟؟!!!
ماریا: اره فکر کنم سرما خوردم؛
مامان: باشه الان برات قرص میارم.
ماریا مرسي گفت و مامانش رفت بیرون تا قرص بیارد و ماریا هم معدش درد میکرد و چشماش میره دیگه ای میدی یعنی چشماش یکم تار میدید و سرش رو گذاشت رو بالشت و نگاهی به دستش میکرد هنوز تو گچ بود و اروم اروم چشماش رو بست.
و بعد دو، یه دقیقه مامانش اومد و یک لیوان آب و قرص اورد.
مامانش: بیا قرصو بخور که خوابت ببره و حالت بد تر نشه
ماریا از جاش بلند شد و رفت سمت مامانش و لیوان آب و قرص رو از دستش گرفت و قرص رو گذاشت تو دهانش و آب رو خورد و قرص رو قورت داد و مامانش لیوان رو از دستش گرفت و رفت بیرون و ماریا هم برگشت به تختش و پتو را روی خودش کشید و چشماشو بست و آروم آروم خوابش برد؛
الان ساعت 9 صبحه همه داشتن صبحانه میخوردن خب حالا هم بریم سری به مهمان ها کنیم.
همه مشغول صبحانه خوردن بودن و مامان ماریا از اتاق ماریا اومد بیرون و رفت سمت ماشین ظرف شویی و لیوان رو گذاشت اونجا و قرص هارو هم گذاشت رو کابینت و اومد رو یک صندلی نشست و شروع به صبحانه خوردن
کرد همه یا تعجب نگاش میکردن؛ یکی میپرسید: چیزی شده.
یکی هم میپرسیدم: خاله چرا قرص دستتون بود؟؟؟
و از طرف اریک میپرسید: ماریا سرما خورده
و مامانه ماریا هم گفت: خو بزارید برسم هیچی نشده سرما خورده بهش قرص دادم حالش بدتر نشه ٔـ
و همه « آها » یی گفتن و دوباره شروع به خوردن کردن؛
و یهو جیمز میخواست از جاش بلند شد و یهویی راشا دستش رو گرفت و گفت: کجا میــری؟؟؟؟؟؟
و جیمز گفت: هیچ جا فقط دستمو ول کن
راشا دست جیمز رو ول کرد و جیمز رفت سمت اتاق ماریا و هیچکس متوجه نشد که جیمز داره میره داخل اتاق ماریا و جیمز در اتاق رو خیلی اروم باز میکنه و واردش میشه در را پست سرش بست و قدم زنان به سمت ماریا میرفت.
( خب خب فکر میکنید میخواد چیکار کنه؟؟؟ )
و یهو وایساد و زیر لب گفت: عه وا چرا با لامپ روشن میخوابه و رفت سمت کلید برق و لامپ ها رو خاموش کرد و کنترل کولر رو برداشت و کولر رو خاموش کرد و رفت سمته تخت ماریا
( فکر میکنید میخواد چیکار کنه )
و کنار تخت ماریا وایساد و به سمت ماریا خم شد و دستش رو گذاشت رو پیشونیش ( 😂همین بود مگه فکر کردین میخواد چیکار کنه )
و دستش رو گذاشت رو پیشونیش متوجه شد خیلی داغه و از اتاق رفت بیرون.
و نشست رو جاش و راشا پرسید: کجا رفتی؟
و جیمز جواب داد: اتاق ماریا و اینکه خاله ماریا تب داره و کولر و لامپ رو خاموش کردم
مامان ماریا: تب کرده؟؟؟ باشه
و مامانش رفت به سمت اتاق ماریا و وقتی وارد شد دید.....................
━━━━━━༺🖤༻ ━━━━━━
ببخشید ولی بازم سعی کردم طولانی باشه ولی خواهش میکنم اونایی که میخونن لایک و یا کامنت بدن.