جوجه ی من💚_P 2
انچه در پارت قبلی رمان گذشت:
با هاگرید به هاگزمید رفتیم و از اونجا خرید کردیم.باید اعتراف کنم جای دلنشین دنج و خفنی بود.به سمت ایستگاه قطار حرکت کردیم.هاگرید گفت:سکوی نه و سه چهارم! بهش گفتم:ولی همچین جایی وجود خارجی نداره! چوبدستی رو تکون تکون داد و غیبش زد. ___پرش زمانی__ به سمت ستون دویدم و یهو یکی خورد بهم و پخش و پلای زمین شدیم. خیلی تند و عصبانی گفتم:چته تو؟! چرا این... شبیه جوجه بود؟
با تندی و عصبانیت گفتم:<<چته تو؟!>> چرا این شبیه...جوجه بود؟ شبیه جوجه که نبود... موهاش طلایی بود.نه البته نمی شه گفت طلایی بلوند بود.بلوندی عجیب و غریب. بسم الله... این دیگه چه مدلشه؟! سفید بود ولی طلایی بود... نه بابا سفید... نه بابا طلایی... ذهنم خیلی با خودش کلنجار رفت ولی این همه کلنجار های ذهن من حدود دو ثانیه بیشتر تایم نگرفت. خم شدم و دستم رو دراز کردم که بلندشه چون انگار بدجوری با خاک یکسان شده بود.دستم و نگرفت و خودش بلند شد و گفت:<<نیازی به کمک تو ندارم😒بابامم درباره ی اینکار خبر دار میشه!😡>>
پوزخند زدم و گفتم:<<هع!🤭 اونوقط بابای جنابعالی کی باشن جوجه خان؟؟؟؟!!😏>> عین اینایی که نیزه رو فرو کردی تو قلبشون نفسش گیر کرد و بعد خودشو جمع و جور کردو گفت:<<میدونی بابای من کیععععععععععععععع؟؟؟؟؟!!!😠>> ادامه دادم:<<لابد مث خودت جوجه اس😊😒>>
ادامه داد:<<چطووووووووووووووووووورررررررر جرات میکنییی!!! بابای من یکی از وزیرای وزارت سحر و جادویه!!!!😠>> حال و حوصله نداشتم با یه کله جوجه ای جر و بحث کنم😒بهش گفتم:<<ببخشید بابا... نکشمون... حالا بیا بریم تو قطار اختلات میکنیم😒>> ادامه داد:<<واسا تو داری میری هاگوارتز؟!🤔>> جوابشو دادم:<<نه لابد میخوام برم حموم عمومی... آره دارم میرم هاگوارتز! دانش آموزش هاگوارتزی ندیدی تو عمرت؟!😏>>(دراکو(جوجه):💚_ و اسنیکا✨)
💚:چرا دیدم!تازه خودم از اولین سال تو هاگوارتز بودم و یکی از اصیل زاده هام😏ولی فکر کنم تو ماگل زاده باشی😏مثل اون گرنجر...😒
✨:نه جوجه جون اشتباه گرفتی من یه اصیلم😏تازشم قطار داره راه میفته احساس نمیکنی باید بریم؟!😒😐
💚:باشه بابا😒تو قطار اختلات میکنیم...
✨:افرین جوجه ی خوب😊👍
وقتی میگفتم جوجه میتونستم حرص خوردن و عصبانیت رو از صورتش تشخیص بدم... خیلی ضایع بود قراره بترکه ولی سعی میکرد چیزی نگه که یعنی:برام مهم نی ولی قشنگ معلوم بود میخواد منفجر بشه.رفتیم داخل سکو.وایییییی چه قطار غول پیکری بوددد! فکر نمیکردم اینجوری باشه!😍👌 به سمت قطار رفتیم و بقیه کسایی که تو قطار بودن عین چی به من زل زده بودن... چشون بود؟! چقدر عجیبن... البته شاید من عجیبم! بلاخره عادیه یه دانش آموز جدید که باشی همه فکر میکنن عجیب غریبه و میگن خدایا این دیگه چه کسیه؟!🤔 داشتیم میرفتیم تا یه جایی برای نشستن پیدا کنیم و یهو به 3 تا بچه هم سن و سال خودمون بر خوردیم.یکیشون عینک داشت و یه جای کلش زخم رعد و برقی داش.یهو دراکو پوزخند زد و گف:هی پاتح! سرحال نیستی؟!😏 یهو به اصطلاح (پاتح) به سمت جوجه حجوم آورد و گفت:خفه شو مالفوی!😠(پاتح:⚡)
💚:مثلا میخوای چیکار کنی؟!😏😜
یهو پاتح به صورت جوجه مشت محکمی زد...
یهویی دختر پشتیش جیغ آرومی زد:هییییییییعععععععععععععععععع!😣😮😥
یه پسر کله هویجی که فکر کنم با پاتح و دختر موفرفریه تو یه اکیپن اومد و پاتح و عقب برد و گف:هیییی آروم باش هریییی!😮😠
یهو متوجه خونی که داشت از دماغ جوجه میومد شدم و منم جیغ کوتاه زدم:هیععععععععععععع!
دراکو به سوی پاتح یا همون (هری) حمله ور شد و یدونه زد پس کله اش پاتح هم با عصبانیت اونوری شد که بیاد جوجه رو بزنه یهو خانوم قد بلند و مسن سال که لباس جادوگرا تنش بود و یه کلاه جادوگری داشت اومد داخل قطار و داد زد:بس کنید!😠 قطار هاگوارتز همین الان دیرش شده و شما دارین دعوا میکنین؟!😠
رو به بقیه مسافرا کرد و گفت:شما ها! چرا دارین میخندید؟! چیز خنده داری هست بگید ماهم بخندیم!😡همه گفتن:خیر پروفسور مک گونگال... ببخشید..😥 و مک گونگال باز رو کرد به ما و گفت:شما 5 تا! چرا نمیرین بشینین؟!😡 همه گفتیم:چشم پروفسور... مک گونگال کمی آروم تر شد و رو به من کرد و گفت:ورودتون به... هاگوارتز رو... تبریک میگم دوشیزه وورمن. گفتم:متشکرم پروفسور😊
______________________________________________________________________________________________________________________________________________
همه به سمت کوپه هامون رفتیم.من و جوجه رفتیم سمت یه کوپه که بشینیم یهو دختر مو فرفری اومد وسط و گفت:سلام! اسم من هرماینیه! هرماینی گرنجر!😊
و دستش رو آورد جلو که یعنی باهم دست بدیم. منم دستش رو گرفتم و گفتم:منم اسنیکام.اسنیکا وورمن. هرماینی گفت:خوشوقتم! جوابشو دادم:منم همینطور😊
یهو جوجه از داخل کوپه گف:نمیخوای بشینی🙄😑 گفتم:چ...چرا. الان میام. هرماینی گف:مواظب این پسره باش. گقتم:چرا خو؟ ادامه داد:خیلی مغروره... خیلی هم بدجنسه... حسودم هست... ادامه دادم:این جوجه هه؟!🤨 گفت:جوجه؟! به این میگی جوجه؟! اسمش دراکو مالفویه. صداش بزن مالفوی. بهش میگی جوجه روش باز میشه ها! ادامه دادم:اتفاقا هی داره بسته ترم میشه... هرماینی:و خطره انفجارشو بیشتر میکنه! گفتم:دقیقا... با حالت مضطربی گفت:به هر حال... هواست بهش باشه! سعی کن از هری دورش کنی چون اصلا باهاش جور نمیشه! گفتم:حله. ادامه داد:مرسی😊 و رفت داخل کوپه اش پیش هری و مو هویجی نشست.منم رفتم داخل.دراکو به پنجره زل زده بود.گفتم:چته مالفوی؟! جوابی نداد.ولی فکر کنم خوشحال شده که دیگه بهش نمیگم جوجه. یه خانومه ای داشت تو قطار راه میرفت و میگفت:شیرینی شکلات شکلات قوباغه ای داریم.پاستیل های طرح دار بی طرح جادوگری معجون های شوخی شکلات نعنایی شیرین بیان. وایییی دلم آب افتاد.شکلات غورباقه اییی؟! دوستداشتم ببینم چجوریه ولی متاسفانه پول نداشتم... آب دهنمو قورت دادم چون معلوم بود چیزای خوشمزه ای به نظر میومدن😋
یهو دراکو بلند شد و رفت طرف خانومه.خانومه گفت:آقای مالفوی! میبینم برای اولین بار میخواید شکلات بخرین! دراکو آروم گفت:واسه خودم نمیخوام.واسه اونه.و به سمت من اشاره کرد.خانومه گفت:خو چی بدم؟از هرچی دارید یه دونه بدید.و خانومه همه چیز داد دراکو هم دوتا سکه طلا بهش داد.گفتم:واییییییی شوکولللللللللللللاااااااااااااااااااااااااااااتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت🥺🤤😋 به منم میدییی؟؟؟!!!🥺🥺🥺 بعدش گفت:حالا که فکر میکنم... همش واسه خودن. اینا خیلی به درد نخورن.😒 و بعد همشو گذاشت کنار من.از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم.شوکولللللللللللللللللاااااااااااااااااااااااااااتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!!!!🤤🍫
و بعد استارت زدم که همشونو بخورم.ولی به نظرم دراکو اونجوری که هرماینی هم گفت نیست... اون الان برام کلللییییی شوکولات خرید! کدوم ادم حسود و خودخواهی اینکارو میکنه؟! به نظرم اون فقط... خیلی غرور داره... یا نمیتونه احساساتش رو خوب نشون بده.بهش گفتم:ممنونم دراکو😊 هنوز به پنجره زل زده بود و با همون حالت گفت:خواهش... دماغش هنوزم خونی بود.کجم شده بود.چوبدستی ای که از هاگزمید خریدم رو در آوردم. گلومو صاف کردم و چوب دستس رو نشونه گرفتم سمت دراکو و با اعتماد به سقف گفتم:دماغ!درست شو! یهو دراکو یه پوزخند زد و داشت سعی میکرد جلوی خندشو بگیره ولی موفق نشد و شروع کرد به خندیدن و قهقهه زدن گفتم:چته خو؟! به من چه که کار نمیکنه؟!!😠 هنوز داشت میخندید و قهقهه میزد. گفتم:خو چیرو اشتباه گفتم؟! چته تو؟! به جای خندیدن حداقل بهم یاد بده باید چی کار کنم😠 باخنده گفت:اینجوری نیست😂 گفتم:چجوریه خو؟!😠 خودشو جمع و جور کرد و گلوشو صاف کردو گفت:باید ورد بگ نه اینکه به دماغ من دستور بدی درست شه!😐😂 گفتم:خو بهم ییییااااااااادددددددددد بده به جای اینکه بخندی! به خدا تا آخر سال به جای اینکه بگم جوجه میگم جوجه فاضلابی آبروت پیش کل هاگوارتز بره!😠😐 خودشو جمع و جور کرد و گف:باش بابا باشه😂 بعد گلوشو صاف کرد و گف:اهم اهممم... ببین وقتی میخوای جادو کنی نباید به شی مثل دماغ من دستور بدی یا چوبدستیت رو یه جا نگه داری. گفتم:خو باید چیکا کنم؟!😒
💚:بذار من زر بزنم😑😐
✨:باشه بابا زرتو بزن.😒😑
💚:ببین وقتی میخوای یه کاری رو انجام بدی باید علاوه بر ورد باید چوبدستیتو به حالت مورد نظر تکون بدی.برای مثال وقتی میخوای طرف مقابلتو خلع صلاح کنی باید بگی اکسپلیارموس و چوبدستیت رو شبیه به یه دایره که پایینش یه خط کج داره تکون بدی.
✨:آوو... چجوری باید دماغ طرفو درست کنیم؟!
💚:والا... جدا اونشو نمیدونم😐
✨:بابا میخوام دماغ تورو درست کنم نه هریو😡
💚:اولندش اگه خودم بلد بودم زودتر درستش میکردم دوما هری نه و پاتح😒
✨:تو با اون مشکل داری نه من😏
💚:تو اونو درست نمیشناسی😒😠
✨:خیلی بیشتر از تو میشناسمش😠
یهو قطار محکم وایساد و همه ی مسافرا پرت شدن زمین دختر و جیغ و داد میکردن و برقا قطع شد که یهو...
______________________________________________________________________________________________________________________________________________
خب این پارت هم تمامید😁😊
ببخشید اگه تو خماری گذاشتمتون😂
بخاطر دست شکسته من لایک کن😥🤗😚
به نظرتون چه اتفاقی افتاد؟!🤨🤔
بای بای کیوتام🌚🌈