تصویر هدر بخش پست‌ها

عمارت رویایے..❥

dream mansio

𝐎𝐮𝐫 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨𝐭 𝐚 𝐥𝐢𝐞💋

𝐎𝐮𝐫 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨𝐭 𝐚 𝐥𝐢𝐞💋

| 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖

𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟒


و ماریا رفت به سمت اتاقی که اریک و پیتر داخلش بودن و خب اتاق خودش حساب میشه و با قدم های ماریا، اریک و پیتر نگاش کردن

 


ماریا: ببخشید یک لحظه میشه با اریک صحبت کنم

 


و پیتر باشه ای گفت و از اتاق رفت بیرون ماریا هم قدم قدم به سمت اریک میرفت و کنارش نشست

 


اریک: نباید به من میگفتی؟

 

 

من: چیو؟

 

 

اریک: اینکه پیتر رو دوس داری.

 

 

ماریا با صدا محو: کی اینو بهت گفت؟

 

 

اریک: خودش

 


ماریا با حرف اریک سکوت کرد.

و با سرعت به سمت بیرون خونه میرفت. و با سرعت از وسط پذیرایی رد شد 

 و دره خونه  و باز کرد و وایساد و 3 قدم دیگه اومد جلو و پیتر رو میدید که داشت به سمت ماشین میرفت و پیتر با صدا قدم های ماریا برگشت و باران هم سرازیر میبارید

 

ماریا:  رفتارش جوری بود که خوشحال بود حتما راضی بود

 

برق خاصی در چشمان پیتر بود و

لبخندی زد و سوار ماشین شد و رفت

 و ماریا هم دست تکون داد و برگشت که بره داخل و بارون هم داشت بند میومد و ماریا هم قدم 1 رو برداشت

 که بره داخل ولی یک چیز گرد کوچیکی را روی سرت احساس کرد که نمیتونست حرکت کنه و ماریا سرش رو پایین میاره و متوجه کفشی میشه که براش اشنا بود. 

 اره اون کفش جک بود ماریا تا فهمید جکه ترسی هایی تو وجودش. 

و فهمید که اون اسلحه هست که رو سرشه و سکوتی کرد که از ترس بود

 

جک: همین الان میریم پیش نامزد ابلحت

 

ماریا سکوت کرده بود ترسیده بود و............. 

 

از زبان اریک

 

تا دیدم........................

 


        ━━━━━━༺🖤༻ ━━━━━━

 

ببخشید کمه ولی خودتونو اماده کنید