تصویر هدر بخش پست‌ها

عمارت رویایے..❥

dream mansio

رمان جوجه من پارت1+ (معرفی)

رمان جوجه من پارت1+ (معرفی)

| Bernadette

سلام! برنادت هستم! نویسنده جدید! میتونید برنی صدام کنید چون تا بیاین بنویسین برنادت دو ساعت طول میکشه..._موضوع رمان میراکلس کیپاپ و... نیست.درباره هری پاتره.منحرفی نیس و نمیییییییی کنمممممممممم!!!!تکرار میکنم(منحرفی نداریم) خلاصه که نیاین بگین منحرفی... پلیز! پلیزززز! این رمان قراره انقدر طولانه شه که دیگه خسته شید... خلاصه که میخوام بهترین رمان بلک هاوس بشه!شخصیت هاش:

همه ی اونایی که تو هری پاتر بودن با این فرق که هیچکسسسس نمرده.برمیگردیم به بعد از هری پاتر و زندانی آزکابان.شخصیت های اصلی:

اسنیکا وورمن.(دختری که عکس پارته)

دراکو مالفوی.(به احتمال زیاد میدونید کیه دیگه... نمیدونید تو نت سرچ کنید اسمشو)

هری پاتر(میدونین دیگه...)

هرماینی گرنجر

رون ویزلی

سدریک دیگوری

چو چانگ(اقا هر کدوم نمی دونستید نتتتت)

خلاصه که برو ادامه مطلب شروع کنی خوندن.

من اسنیکام.اسنیکا وورمن.اسمم درست شبیه خودمه.عجیب و غریب.اسنیک یه کلمه انگلیسی به معنی ماره.شاید با خودتون بگید کدوم پدر و مادر اس.کلی اسم بچه شون رو میذارن مار؟؟؟؟؟؟ پدر و مادر من! جنیفر و لوییس وورمن! وقتی 5 سالم بود پدرم فوت کرده و مادرم همه اش درحال سفر و ماموریتای عجیب و غریب کاریه.زیاد نمی بینمش.همیشه خدا ماموریته و زیاد وقط نمی کنه بیاد خونه. هرچی میگم برام تعریف کن چی شد هیچی نمیگه... حتی نمیگه کجا رفته. فکر میکنه با فراهم پول میتونه کاری کنه که انقدر سوال پیچش نکنم.ولی نه! من اسنیکا وورمن هستم! محاله کسی بتونه پیش من قصر در بره!من تویه یکی از خیابون های بزرگ نیویورک تویه یه آپارتمان 36 طبقه زندگی میکنم.زندگی روزانه دارم و دبیرستان میرم.ولی نه عین تینیجر های معمولی! هر روز یه روپوش خاص که از پیج ها میگیرم و تنم میکنم.آرایش میکنم. مشق هامو به برنامه ها میسپارم.شاااییییددد بعضی وقتا هوش مصنوعی.همه چی عالی و خارق العاده بود تا اینکه اون روز اومد:

فلش بکککک

پنجشنبه بود و خیال داشتم تا 4 بعد از ظهر بخوابم چون شب قبلش تا ساعت 5 صبح داشتم فیلم میدیدم.تو اعماق خواب بودم که یهو زنگ خونه به طور ازاردهنده ای خورد.محل نذاشتم و سعی کردم باز بخوابم.دوباره زنگ... دوباره.... دوباره... بالش رو گذاشتم زیر سرم که صدانیاد ولی یارو انقدر تند و پشت سر هم زنگ میزد که آدم به مرز خودکشی میرسید... دیگه نتونستم تحمل کنم.سریع بالشت رو از روی کلم برداشتم و از اونور اتاق داد زدم:

روانیییییییییییییییییییی دارم مییییییاااااااااااامممممممممممممممم!

با عصبانیت در و باز کردم. چیزی ندیدم.گفتم:<<این یه شوخیه دیگه؟نه؟>>

صدایی تو دماغی و عجیب از پایین گفت:<<من پایینم!>>

پایین رو نگاه کردم.یهو با موجود عجیب الخلقه گوش درازی مواجه شدم.ادامه دادم:<<این یه شوخیه دیگه... درسته؟!>> گوش دراز جواب داد:<<متاسفانه نه!نامه رو بگیر!>> نامه ای رو اورد جلوم.کم مونده بود بیاد تو دهنم...

گفتم:<<چیز... آممم... تو... چه موجودی هستی؟>>

گوش دراز:<<الف پستچی!>>

من:اوهومممم... ولی از اونجایی کههه من نمیتونم باور کنم و یکم عجیبههههه نامه رو میگیرم درو می بندم و جیغ میکشم و میگم خددددددددااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!! تو دیگه چی هستی؟!>>

گوش دراز:<<مگه نگفتم! یه الف پستچی!>>

من:<<این یه خوابه اسنیکا این یه خوابهههه بیداررررررررررررر شوووووووووووووو!>>

گوش دراز یا به روایتی(الف):<<ببخشید میزنم تو ذوقت ولی خواب نیست! بای بای!>>

یهو بشکن زد و غیب شد.نمیدونستم جیغ بکشم یا خوشحال باشم که یه موجود جادویی دیدم یا باید ناراحت باشم چون مث اینکه زده به سرم و دیوونه شدم...

درو بستم و بهش تکیه دادم.خودم زدم به در و اومدم پایین.نمیدونستم باید چی بگم...

 نامه با کاغذ پوستی درست شده بود و روش نوشته بود:از طرف:مدرسه هاگوارتز

یه موم عجیب و غریب قرمز بسته بودش.چهارتا حیوون روش بود.عقاب یا گمون کنم کلاغ.مار شیر و راسو.ایییی راسو...

بازش کردم.داخل نوشته بود:

اسنیکا وورمن عزیز.

این نامه شخصا از طرف پروفسور دامبلدور مدیر مدرسه فنون و علوم جادوگری هاگوارتز به شما درخواست ورود به مدرسه جادویی هاگوارتز را میدهد.

پدر و مادر عزیز شما در مدرسه هاگوارتز فارق التحصیل شده و به خوبی جادوگری را یاد گرفته اند.گمان کنم جنیفر اطلاعی به تو درباره ی محل تحصیلش نداده است.به همین دلیل شخصا نامه فرستادم.برای اطلاع بیشتر نامه را به مادرت نشان بده با مادرت جنیفر درباره ی مدرسه گفتگو کن.

دوست دار شما آلبوس پرسیوال وولفریک برایان دامبلدور.مدیر مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز.

یه نامه ی دیگه داخلش بود.بازش کردم و نوشته بود:

وسایل لازم:

  • روپوش مدرسه

اقلام مورد نیاز دانش آموزان

  • سه دست ردای ساده ( مشکی )
  • یک کلاه ساده ی نوک تیز برای روزها ( مشکی )
  • یک جفت دستکش ایمنی ( از پوست اژدها یا مشابه آن )
  • یک شنل زمستانی ( مشکی با نوارهای نقره ای )

توجه داشته باشید که روی تمام لباس های دانش آموزان نام و نام خانوادگی آن ها نوشته شود.

همه ی دانش آموزان باید یک نسخه از کتاب های زیر را تهیه کنند:

سایر وسایل مورد نیاز:

  • یک چوبدستی سحرآمیز
  • یک پاتیل ( از آلیاژ قلع و سرب اندازه شماره 2 )
  • یک دست محفظه ی کوچک بلورین یا کریستال برای مواد اولیه ی معجون ها
  • یک تلسکوپ
  • یک ترازوی برنجی

هر دانش آموز مجاز است همراه با خود یک جغد، یک گربه و یا یک وزغ نیز بیاورد. لازم به ذکر است که دانش آموزان سال اول حق داشتن جاروی پرنده را ندارند.

پایان لیست

_____________________________________________________________________________________________________________________________________________

به به . گل بود و به سبزه نیز آراسته شد!

همون موقع زنگ زدم به مامانم و قضیه رو بهش گفتم.سریع خودش رو رسوند و همه چیز رو برام توضیح داد.

بهش گفتم:کی باید برم هاگوارتز؟

-امروز.

-جااااااانننننننننننننن؟! مامان من برنامه ندارم!و نمیدونم اینا اصن...

-به نگهبان هاگوارتز میگم برات وسیله تهیه کنه.دیگه فهمیدی که من تو ماموریتام چیکار میکنم دیگه... پس فکر کنم متوجه شده باشی که خیلی سرم شلوغه اسنیکا. لطفا سعی نکن پافشاری کنی.

-باشه خب... کی باید وسایلو تهیه کنم؟و اسمه نگهبانه چیه و کی میاد دنبالم؟

-اسمش هاگریده... خیلی مهربونه.هماهنگ میکنم کی بیاد.ساعت 6 برو تو خیابون بروکلین.

-اون خیابون خلوته رو میگی؟اخه خیلی تاریک و ...

-ماگل ها نمیتونن یه جادوگرو که روی جارو داره بر فراز اسمان پرواز می کنه درک کنن اسنیکا!

-ماگل ها؟

-بی جادو ها... مشنگ ها...

-الان ساعت پنج و نیمه!

-خب اماده شو دیکه!

-اوهوم.

_____________________________________________________________________________________________________________________________________________

به اتاقم رفتم و سریع اماده شدم.به کوچه بروکلین حجوم بردم.چند دقیقه وایسادم تا یه مرد با قیافه مهربون ولی گنده از جارو پیاده شد.

با خوشحالی گفت:سلللللللللللااااااااااااااااااااااااااممممممممممممممم اسنیییییییییکاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا !!!!!!!!!!!!!!!

-سس..سلام! شما؟

-هاگریدم! نگهبان هاگوارتز! بدو بشین سوار جارو! باید یه سر بریم هاگزمید!

-کجا؟!

-انقدر سوال پیچ نکن ادمو ! توام که درست مثل مادرتی! کنجکاو و شیطون!

-مادرم؟!

-بیا! میگم کنجکاوی دیگه!

-باش حرف نمیزنم...

-سوار شو!

سوار جاروی هاگرید شدم و به فراز (هاگزمید) که نمیدونستم کجاست حرکت کردیم.

رسیدیم و تمام وسایل رو خریدم.باید اعتراف کنم خیلی خفن بودن.

بعدش رفتیم داخل مترو.گفتم:کجا به هاگوارتز راه پیدا میکنه؟!

هاگرید جواب داد:سکوی نه و سه چهارم!

-همچین جایی وجود نداره!

-فکر میکردم فق شبیه مادرتی... ولی انگار شبیه هری پاتر هم هستی! هعی انگار همین دیروز بود از پیش اون پتونیا و ورنون احمق نجاتش دادم...

-هری کی؟!

-تو هاگوارتز باهاش آشنا میشی! هم سالی توعه! یادت نره سکوی نه و سه چهارم!

-ولی... آممم... چیزه....

چوب جادوییش رو تکون تکون داد و غیبش زد...

خیلی غیر منطقی بود از کسی بپرسم سکوی نه و سه چهارم کجاست چون فکر میکردن دیوونه ام... رفتم سمت سکوی نهم. یکم جلو تر دیدم چند نفر دارن از یه دیوار یا بهتره بگم (ستون) رد میشدن.خودشه! عجیب و غریب عین اسمش! سکوی نه و سه چهارم! حجوم بردم به طرف ستون که یهو یکی بهم خورد و هردومون پخش زمین شدیم...جوش اوردم شدیدددد سریع بلند شدم و گفتم: چته تو؟!

چرا این پسره... شبیه جوجه بود؟! موهاش خیلی عجیب غریب بودن... عجیب غریب که نه... خوشگل بودن... سفید مایل به طلایی یه جورایی... بلوند بود!

گفتم:اممم... ببخشید. خم شدم و دستمو دراز کردم مخفف:(تو چشام نگا کن و دستتو بذا تو دستم)

__________________________________________________________________________________________________________________________________________

این پارت تمامید! حمایت لایک کامنت گللمممم؟؟؟ بای بای!