رمان فرشته شیطانی (پارت۲)
| ΛŦƱSΛ
برید ادامه
هق هق کرد و با صدای لرزون گفت:
-تو دیوونه ای... ! تو روانی ای... ! سادیسم داری! ...
قهقهه زدم، مثل دیوونه ها...
مثل روانیا...
مثل سادیسمیا... وسط قهقهه ام
یهو یه سیلی خوابوندم تو صورت سرخ و کبودش و گفتم:
-من دیوونه نبودم! بابای بی همه چیزت منو دیوونه کرد! مامان خرابت منو دیوونه
کرد! من این جوری نبودم! یه دختر احمق و ساده بودم می فهمی؟
پوزخند زدم و گفتم:
-گوش کن! تو اگه الان داری از یه دختر کتک میخوری، اگه تحقیر میشی، اگه شکنجه میشی و تا حد مرگ درد می کشی مسیبتش اون بابای افلیجته مسببش مامانته! حقته، حقشونه!
چند قدم رفتم عقب و به بالای سرم اشاره کردم و گفتم:
براشون دست تکون بده! تا وقتی که بمیری ازت فیلم میگیرم و فول اچ دی پخش می کنم تو تلوزیون خونتون!
با نفرت گفتم:
از ته دل امیدوارم اون پیر سگ مردن جگر گوشه اشو طاقت نیاره و بمیره!