𝐎𝐮𝐫 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨𝐭 𝐚 𝐥𝐢𝐞💋
𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟑
𝐌𝐚𝐫𝐢𝐚:
رفتم تو اتاقم و خوابیدم و صبح بیدار شدم و اریک رفته بود سره کار و رفتم صبحانه خوردم و بعد رفتم تو اتاقم همش تو فکر پیتر بودم بااینکه فقط یک بار دیدمش حسی بهش پیدا کردم و دیگه به شوهر سابقم فکر نمیکردم و الان که خوب فکر کنم باید عاشق کسی باشم که عاشقم باشه و شوهر سابقم اصلا بهم محل نمیداد و کم میدیدمش(اسم شوهر سابقش مهم نیست) ولی از کجا معلوم که پیتر دوسم داشته باشه اصن ولش کن من یک
اشتباه رو دوبار تکرار نمیکنم شوهر سابقم هم با دو بار کافه بردنم منو عاشق خودش کرد ولی بنظرم پیتر همچین ادمی نیست ولی نباید اریک رو یادم بره اصلا امکان نداره مامان بابام و اریک رضایت بدن اصن از کجا معلوم که پیتر بخواد بهم پیشنهاد ازدواج بده اصن از کجا معلوم که از من خوشش بیاد همین جوری سوال تو ذهنم بود که اریک وارد اتاق شد و اومد کنارم نشست و یکم اعصبانی بنظر میرسید
اریک اعصبانی: دیشب کجا بودی؟
من: کی م.م.ن من خونه
اریک: بهم دروغ نگو تو دوربینا دیدم تیپ زدی رفتی بیرون
من: تو خونه دوربین گذاشتی چ.چ.را؟
اریک اعصبانی: چون میخوام بدونم کجا میری و الانم بگو دیشبببب کجا بودی
من: بیر.و.و.ن
اریک با داد: جواب میدی یا نه
من: م.م.ن رفتم کافه
اریک: با کی؟
من: خ.خ.دم رفتم تن.ن.نهایی
اریک: ماشین که با من بود و توهم که شبا پیاده رَوی نمیکنی الان بگو با کی رفتی؟
من: دارم میگم خودم رفتم
اریک: گوشیتو بده
من: ب.ب.رای چی؟
اریک: چون که پرسیدی حتما یک چیزی تو گوشیت هست بده بده بده گفتتتمممممم بدههههههه (هر بده ای که میگه صداشو بالا تر میبره)
من: عه چ.چ.ر.ا داد می.ز.زنی بیا
و گوشیو دادم بهش و 3 ثانیه بعد گوشیو جلوم گرفت و منم انگشت اشارمو گذاشتم رو گوشی و گوشی باز شد(گوشی ماریا رمزش اثر انگشتشه) و اریک یکم گشت و منم اصن خوشم از این اخلاقش نمیومد که گوشیمو چک کنه و رفت تو تلفن ها و منم پیتر رو هنوز سِیو نکردم حتما شک نمیکنه و گوشیو جلوم گرفت و گفت
اریک: این شماره ناشناسه کیه؟
من: ک.ک.کی این ن.ن.نمیدونم شاید همون اسنپیه که منو دیشب برده
اریک: اسنپ ها به او زنگ میزنن ولی اینجوری که من میبینم تو بهش زنگ زدی
من: اخه اومده بود منم سره کوچه بودم ندیدمش بهش زنگ زدم ببینم کجاست
اریک: جوری که میبینم ساعت 9 بهش زنگ زدی ولی داخل دوربینا که ساعت 9 نیم از خونه زدی بیرون خب حالا جوابت چیه؟
من: امممم عه چرا انقدر سیمجین میکنی
اریک با داد: گفتم کجا بودی😡😡
یکم ترسیدم چیزی نگفتم
اریک: نمیگی_باشه
و دیدم زد رو شماره پیتر و گذاشت سره گوشش
من: اریک بس کن اریک
اریک: برو کنار برو برو(اخریو با داد گفت)
فکر کنم فاتحم خوندست وایییی یا خدا جواب داد
من: اریک جان مامان ول کن خواهش میکنم
اریک اعصبانی و با داد: بس کن الو الو سلام سریع میای اینجا
و قطع کرد
اریک: حالا میاد و میفهمم کیه ولی وای به حالت پسر باشه
خیلی ترسیدم ولی میدونستم که پیتر نمیاد چون میدونست که اگه بیاد اریک چیکارش میکنه
اریک: خب این اسنپ بود
من: نه نبود
و 5 دقیقه دیگه یکی در زد واییییی یاا خدااا
................
━━━━━━༺💜༻ ━━━━━━
دوستان اگه از داستان خوشتون نمیاد بگید ادامه ندم ولی اسپویل میکنم
حتما بخونید👇🏻
اسپویل
بعد یک مدت ماریا گم میشه بزار بهتر بگم دزدیده میشه و چون پیتر پلیسه یک جوری پیداش میکنه و تا یک هفته پیششونه و...... مجبورش میکنه از این کشور بره ولی نمیگم کی مجبورش میکنه و اریک هم از چشم پیتر میبینه و ماریا هم مجبور کردن بره و اگه مره به کشور..... جونش در خطر میوفته و ماری هم مجبور میشه بره و شخصی که به ماریا گفته بری اون اومد یک کارایی کرده که همه فکر کنن ماریا فرار کرده و ماریا هم در کشوره...... خیلی تنها بود و دلش برا همه دنگش شده بود و از تنهایی یک بیماری گرفت و دیگه هیچی نمیگم تا براتون جذاب تر بشه ولی لطفا حمایت کنید