تک پارتی غمگین روز سرد
ادامه
بهتون بگم این تک پارتی بخشی هست یعنی سه بخشه که امروز این ساعت که دارین میخونید بخش اول رو دارین میخونید
همه چیز از یک روز سرد شروع شد
دست مامان و بابام گرفته بودم ــ
که یهو مامان و بابام منو پرت کردن و گفتن برو
یهو یه ماشیــــن زد به مــامـــان و بــا بـــام
بعد یه خانمی منو بلـــــند کرد و بقلم کرد
و رفتیم گریه 😭 گریه 😭 میکردم میگفتم ولم کن مـــا مـــا نــی بــــا بــــایــی
زنه میگفت مامان و بابام مردن
میگفت نیستن رفتن دیگه بر نمیگردن
گریه هام رو بند اورد
12سال بعد
اون موقع شش سالم بود الان ۱۷سالمه
12سال گذشته ولی مامور ها میگن
مامانم و بابام زنده هستن ولی مدیر پرورشگاه المان میگه مامان و بابام زنده نیستن
واقعا نمیدونم باید چیکار کنم نمیدونم
رفتم پیش مامور ها گفتم که من هیچ وقت نتونستم مادرم رو بفهمونمم بزرگ شدم تا منو اون جوری پرت نکنن چون من یه کتاب برای ماشین وکیل وو ومیل شدن خوندم نمیتونم بفمم من قدرت اینو دارم که اگه بزنه به ما اسیب های جدی و مرگ بار نمیزنه اون ماشین زیاد سرعت نداشت
ولی وکیل های اینجا خیلی دروغ گو ههستن
نمیفهمن
اینو نمیدونن که همون چیزی که ص ۱۱۲ کتاب قانون های وکیل شدن رو باید انجام بدن
مامورا گفتن چی نوشته بود مگه
گفتم نوشته بود اگه راننده از حد مجاز باشد لاستیک های ماشین کوچک تر میشود ولی اون ماشین نشده بود لاستیک هاش خیلی اندازه بود
مامورا شاخ در اورده بودن
حرفاشون رو گفتم و رفتم پرورشگاه المان
مدیر پرورشگاه بهم گفت تو دیگه بزرگ شدی و باید بری توی خونه ای که ما برات گرفتیم
گفتم باشه چشم حتما
اگه تو پرورشگاه نتونیم جواب هایی رو بدیم که با ادب نباشه و دل مدیر رو نبره دهنمون سرویسه
پایان بخش اول