حرف های نگفته
نامه ای که روی میز کار پدرم بود رو برداشتم
بر روی جلده پاکت جمله "برای پسری که نتوانستم حس پدرانه ام را به او نشان دهم" خود نمایی میکرد.
دستی که تلاش داشت تا گلویم را در گودال بغض فرو ببرد کنار زدم و نامه را از پاکت دراوردم و شروع به خواندن کردم:
دوست داشتم تا تایم بیشتری در کنار هم نفس میکشیدیم اما...
تقصیر خودم بود که نتوانستم در کنار تو وعده ای میل کنم
تقصیر خودم بود که نتوانستم در کنار تو در ارتباط با علایقمان صحبت کنیم
تقصیر خودم بود که نتوانستم به تو به قدر کافی محبت ورزی کنم
تقصیر خودم بود که نمیدانستم با بر علیه دنیا جنگیدن نمیشد دل تو را شاد کرد
تقصیر خودم بود که با از دست دادن همسرم پسرم را هم از دست دادم
تقصیر خودم بود که با رفتار های دیکتاتوری خودم زندگی تورا سخت کرد
شادی را برای تو هموار
خوشبختی را برای تو دور از دسترس
و
غم را در جایگاه دوست تو قرار دادم
حالاکه این نامه را میخوانی بزار بهت بگم که:
تو را جوری دوست داشتم که حاضر بودم برای نگه داشتن تو در کنار خودم جانم هم فدا کنم
متاسفم از اینکه محبت خویش را به بدترین شکل به رخ فرزندم کشیدم
دوری کردن از تو و کنارت نبودن برای من همچون جهنمیست که آتیش آن دکمه خاموشی ندارد
داشتن پسری همچون تو بهترین هدیه ای بود که بعد از مادرت میتوانستم داشته باشم ولی آن را با دستان خودم پر پر کردم
نمیخواهم تا من را ببخشی فقط از تو می خواهم تا من را در قلبت زنده نگه داری آدرین..
گابریل اگراست