تصویر هدر بخش پست‌ها

عمارت رویایے..❥

dream mansio

تک پارتی 🖤 ( بر اساس واقعیت 😢)

| ✦💜 Sana 💜✦

خب دوستان از روی موضوع که متوجه شدید این بر اساس واقعیت هستش یعنی به شخصه برای خودم اتفاق افتاده و می خوام از همون کاراکترا استفاده بکنم 

پس برو ادامه که غمگینه 🖤 

بروووو 

 

خب بزار یک چیز بگم سارینا بهترین دوست صمیمی من بود و سهی هم بدترین دشمن من 

 

من ؛ سلام سارینا جونم میای بریم حیاط؟ یکم حرف بزنیم؟ 

سارینا؛ اوکی بریم 

سهی؛ سارینا یه لحظه باهات کار دارم بیا بیرون 

سارینا؛ ثنا یه لحظه صب کن الان میام 

من؛ اوکی 

بعد اونا رفتن بیرون و حرف زدن منم رفتم بیرون ببینم این کجاس تقریبا اخرای زنگ بود رفتم دیدم ( بغض) اونا زیر درختا نشستن سر روی شونه همدیگه گذاشتن و دارن حرف میزنن 😢😢🖤 

من با دیدن اونا کنار هم قلبم شکست 💔 هر وقت می خواستم باهاش حرف بزنم سهی اونو ازم دور میکرد ( اون ایکبیری کثافت ببخشید یکم زیادی فشار رومه) حتی سارینا رو از دوستای خودش به جز من هم دور میکرد 😳 دیگه خودتون بدونید که چه ادم پستی بود 

بعد چند روز گذشت که این روند ادامه داشت منم دیگه صبرم لبریز شده بود که یه نامه نوشتم دادم بهش 

نامه ( سبزا منم زرده اونه ) 

سارینا مگه تو اول سال بهم نگفتی که من با سهی دوست نباشم تو هم با هستی؟ پس اون قولمون چی شد؟ الان تو با اون خیلی خوب شدید 

خب تو هم با ایلین زیاد بودی و به من اهمیت نمیدادی من ناراحت نشدم تو هم ناراحت نباش 😒 

خب من اگه بهت اهمیت ندادم ببخشید من حاظرم به خاطر تو ایلین رو ول کنم ولی تو حاضری به خاطر من اون سهی رو ول کنی؟ 

ببین ثنا من با کل کلاس دوستم نمی تونم به خاطر تو دوستیمو با کسی خراب کنم 

و من بعد خوندن اخرین حرف سارینا نامه رو مچاله کردم و انداختم دور خیلی سعی میکردم خودم رو قوی نشون بدم و نزارم اشکام جاری شه اخه من هم مثل دوستم عاشق سارینا شده بودم دوستم عاشق یکی دیگه شده بود من عاشق سارینا شده بودم 🖤 شبا به خاطرش گریه میکردم میگفتم مگه من براش چی کم گذاشتم که رفته پیش اون؟ مگه من چیکار کردم؟ من چیم از اون اشغال کمه؟ اخه چراا چرااااا؟؟؟ 😭😭 

من کنار یکی دیگه از دوستای صمیمیم نشسته بودم اونم از کل ماجرا خبر داشت وقتی دید من نامه رو مچاله کردم گفت چی شده؟ چی گفت؟ منم نامه رو دادم بش تا بخونه بعد اینکه خوندش منو یه بغل کرد گفت اشکال نداره مطمعنم دوباره دوست میشید ناراحت نباش منم مثل دوستم شده بودم عشقم بهم اهمیت نمیداد اون روز هم اون غایب بود ( دوستم) 

ووقتی رفتم خونه بهش همه چیزو توضیح دادم گفت نگران نباش دوباره بر میگرده 

حتی اون هستی ایکبیری و سهی از این ماجرای منو سارینا خبر داشتن 

یک هفته گذشت و تقریبا اخرین هفته سال بود و قرار بود همه از دوستاشون جدا شن که یهو سارینا منو بغل کرد گفت عجقم دلم برات تنگ شده بود 🥲 منم محکم بغلش کردم گفتم منم 😢😢 

اون هستی ایکبیری مارو دید و گفت عه شماها دوست شدین؟ 

منم گفتم اره دوس شدیم 

 

 

الانم که دارم مینویسم بغض تو چشام جمع شده امیدوارم هیچوقت از دوستاتون جدا نشین 🥲🖤 

 

 

 

مدیر جان ببخشید یادم رفت لگو رو بزارم میشه بی زحمت خودت بزاریش؟ اگه میشه ها اگه نشه بگو خودم بزارم 🖤

 

خدافظ تا پست بعدی 👋🏻👋🏻